خاکستر و بانو

خاکستر و بانو

نام وبلاگ برگرفته ازنام یکی از اشعارشمس لنگرودیِ عزیز است
خاکستر و بانو

خاکستر و بانو

نام وبلاگ برگرفته ازنام یکی از اشعارشمس لنگرودیِ عزیز است

حالا که دارم کم کم به این خونه عادت می کنم

بابا من کلا خیلی آدم سستی ام. الان چیکار کنم؟ بعد این همه وقت تازه بلاگفا دوباره راه افتاد البته اونم هنوز یه جاهاییش می لنگه.

الان به نظرتون برگردم سر همون خونه زندگیم یا نه؟ اگه برگردم پر رو نمی شه؟! اگه برنگردم نامردی به خونه ام نیست؟!

خوب حالا می بستین یه دفعه دیگه این چه کاری بود!؟

یه سبک سر مفهومی

چشمام دارن از خواب کور می شن اما بر خود رسالتی واجب می بینم که یه قالب قشنگ برای وبلاگم پیدا کنم. یه چیزی که رنگش روشن باشه چشم رو خسته نکنه، ساده باشه، دور و برشم از این تبلیغات بند انداز برقی و بهترین پیش دبستانی منطقه چند و از این حرفا نداشته باشه. اینی که الان هست رو هم زیاد دوست ندارم. یه شیرینی لوس و بی مزه و خز و خیل داره. تازه کلی کار واجب دارم اما الان این تو مخمه و باید حل شه. تازه نتمم سرعتش مث شیر سماور جرم گرفته که آب با قطر نوک سوزن ازش میاد ضعیفه. منم اصرار که همه قالب های دو ستونه رو ببینم چون سه ستونه دوست ندارم. سه ستونه ها انگار خیلی شبیه سایت می شن و من دوست دارم شکل وبلاگ باشه. تا الان که نزدیکای سپیده دمه هیچی به هیچی.


فردای تو

سپیده در حال سر زدن است صدای اذان صبح عین باران است، عین قطره شبنم است روی سبزه ها و علفزارهای کنار جاده های شمال. همه حرف ها باهم در حال تکرارند، همه خواهش ها. گاهی بلند بلند به زبان می آورم، گاهی پنجره آشپزخانه را باز می کنم و سرم را بیرون می برم و پچ پچ می کنم در گوشَت که همه جا آماده شنیدن است. گاهی خودم را محق می دانم که تهمت نامهربانی بزنم گاهی التماس می کنم که این همه دوری را بر من روا نداری.

دستم را دراز می کنم و می گردم دنبال کاغذ و خودکار؛ اما دستم می خورد به گهواره موسی انگار. صدای نفس های پسرچه ام دوباره امید می دمد. کلمات هی قلمبه می شوند اما کاغذ و خودکار مدت هاست از کنار تخت رفته اند و به جایش گهواره موسی گذاشته ام کنارش. بعد خودم را مادر موسی می بینم می سپارمت به نیل و آسیه. آه، امان از دل مادر.

بعد می گویم کاش می شد تو را به خوشبختی آغوش مهربان آسیه بیندازم پسرچه ام. اما زود پشیمان می شوم. موسی کم سختی نکشید.

می سپارمت به عزیز مصر یوسف ماه روی من.  از چاه می آورمت بیرون، می شوی عزیز و تاج سر ماه رویان عالم. آه؛ امان از دل مادر. یوسف را به زندان انداختند! من خوشبختی عالم را برای تو به تمام می خواهم. غصه و غم باشد اما نه آن همه سخت و زیاد. 

پَسَت می گیرم و می گذارمت توی تختت کنار خودم تا صدای نفست آراممان کند.

باز گهواره را برمی دارم و می سپارمش به خدای نیل و موسی و آسیه و یوسف؛ تا غرق شادی اش کند و عزیز خود. به زمزمه و در دل می خواهم .

خرت خرت های آنالیز نشده

زنگ پشت زنگ که باید حتما برنامتونو جور کنین و با کونوسچه یه هفته ای بیای پیش ما، جدای از اینکه تو اون کویر دلم می گیره، با خودم می گم چرا باید خودم رو محکوم به این کنم که دائم به خزعبلاتش گوش کنم و هی در برابر ایدئولوژی های من در آوردیش که فقط خودش و چندتا مث خودش قبولش دارن گوش بدم و چیزی نگم چون گفتن فایده ای نداره، یا اینکه دائم راجع به این بشنوم که: اینو ببین! قشنگه و هنوز حرف از دهنم نیومده بیرون بگه: مارکه، فلان قدر خریدمش. منم هی نگاه کنم که این چه مارکیه که نمی شناسمش! تنها چیزی که هر روز می بینم داره توش رشد می کنه حسادته! اونم به همه چیز، به همه چیز و همه کس.


-مهمونی چند شب پیش واقعا حالم رو بهم زد. جایی که احترام گذاشتن به آدم ها بر اساس جیب و درآمد و ماشینیه که سوار می شن نه صرف آدم بودنشون. آدمهای دودوتا چهارتا کن رو نمی فهمم. حتی محبتشون هم رو حساب و کتابه.

گیر کارم اینه که نمی تونم حرفی که باید رو بزنم، چون نمی خوام برنجونم حتی وقتی که خیلی رنجیده می شم. 


- از اینکه می بینم برادر وسطی چقدر مظلوم و صبوره حالم بدتر می شه که چرا این همه مَرده! خیلی ساکت شده این روزها. تو مهمونی ها تنهاییش اینقد بزرگه که انگار همه جا بوی تنهایی می گیره. دیوار فاصله هی ضخیم تر می شه.  من داره خواهری فراموشم می شه یا اون برادری؟!


- کونوسچه یاد گرفته بعد از غذا یا وسط بازی های دوتایی مون دستاشو میاره بالا و منتظر می مونه تا من بگم : خدا مرسی.



فقط اون لحظه گفتم: آخی چه حرف قشنگی!

دختره قرار بود بمیره اومد نشست کنار باباش که اونم می دونست دخترش قراره بمیره! بعد به باباش گفت: بابا بیا یه قراری با هم بذاریم، بعدا هر وقت دلت برام تنگ شد یه درخت به یاد من بکار.

بابا گفت: دنیا به این همه درخت نیازی نداره!


احمقانه است اما اون لحظه دوست داشتم جای اون دختره باشم تا بابام به من چنین حرفی رو بزنه.