خاکستر و بانو

خاکستر و بانو

نام وبلاگ برگرفته ازنام یکی از اشعارشمس لنگرودیِ عزیز است
خاکستر و بانو

خاکستر و بانو

نام وبلاگ برگرفته ازنام یکی از اشعارشمس لنگرودیِ عزیز است

آغاز تابستان

دقیقا چهار شب پیش بود که مورس برایم توی واتساپ آهنگی از احسان خواجه امیری فرستاد که میخووند:

عاشق که بشی حالت، حالِ دلِ مجنونه    دستِ خودِ آدم نیست، فکرت همه جا اونه

عاشق که بشی مستِ بوی نمِ بارونی      چشماتو که می بندی، تو خاطره هاتونی

 " جان" آهنگ رو پخش کرد و وقتی دید دارم فین فین می کنم دیگه مثل سابق نگفت: گریه نکن. پاشد رفت جعبه دستمال کاغذی رو آورد گذاشت کنار دستم.آهنگ که تموم شد برای مورس پیام گذاشت که: بابایی گریه ی مامانم در اومد و دماغ کشید بالا، من مجبور بودم همه ی کارها رو انجام بدم، ولی ،ولی، خیلی خوب بود. این آهنگش چقدر خوبه ، گریه کننده اس. خندیدم. عین همین ها رو گفت. 

وقتی رفتم تو آشپزخونه تا موقع کار کردن دوبار گوشش بدم، رفت با تبلت به مورس پیام داد که، بابایی همین الان به مامان زنگ بزن تو گوشی.

از اینکه حواسش به من است هم خوشحالم هم نه.دوست ندارم شادی اش تحت الشعاع شادی و غم ما قرار بگیرد،این طفلک های عصر کرونا زده.


اینقدر بزرگ شده که آخر داستان یکی از کارتونهایش که پایان احساسی داشت گفت: مامان چشمهای  تو هم داغ شد؟ من نمی دونم چرا اشکام اومد.


یا چندشب پیش وقتی یک مارمولک تقریبا گنده رو کشتم موقع قصه خوابش پرسید: مامان خیلی اذیت شدی مارمولکه رو دیدی؟ گفتم: بله و قصه رو شروع کردیم و برگشتیم به حال معمولی


به همه ی شوخی های بی مزه ام می خندد، گاهی زود از کوره در میرود و زود هم فروکش می کند، آدامس جویدن را دوست دارد، هله هوله و بستنی جزو لیست علاقمندیهایش هستند، خجالتی تر شده و خیلی چیزهای دیگر که نشان از سن و سالش دارد


هر روز از اینکه مرا برای مادری انتخاب کرده، سپاسگزارش هستم