خاکستر و بانو

خاکستر و بانو

نام وبلاگ برگرفته ازنام یکی از اشعارشمس لنگرودیِ عزیز است
خاکستر و بانو

خاکستر و بانو

نام وبلاگ برگرفته ازنام یکی از اشعارشمس لنگرودیِ عزیز است

پیر شدم، پیرِ تو ای جوونی

به دردها دقت می کنم. فکر کنم این  موردشامل اغلب آدم ها بشه که وقتی یه جایی از بدن درد می گیره، بقیه اعضا انگار ایستادن به تماشا تا اون عضو تکلیفش معلوم بشه. معمولا درد نمی گیرن، مواظبت می کنن از خودشون تا اون عضو -درد داره- حالش خوب بشه بعد دردهاشون یادشون میاد دوباره.

از صبح گوش درد دارم. بنا  براین قاعده الان فقط گوش درد دارم.

قاعده ی دنیا هم انگار این شکلیه.  آمدن دردها به نوبت. پشت سر گذاشتنشون و برخورد با بعدی. اون آرامش و شادی بینشون هم کمک می کنه نفس تازه بشه برای باقی

 

پ.ن: عنوان بی ربطه. فقط داشتم گوشش می دادم.می گم داشتم؛ چون الان دو تا آهنگ ازش عبور کرد.

 

وسط کجاست

یه چیزی که تازگی ها با توجه به انتخاب هام تو سراسر زندگی فهمیدم اینه که من آدمی ام که معمولاً اولِ اولش از یه چیزی یا جایی یا موردی یا هر چیزی خوشم میاد و تمام محاسنش به چشمم میاد و هی برای خودم می گم ازشون. از حال و هواش، از حسی که اون لحظه بهم منتقل شد، از هر چیزی که خوبه و واقعا هم خوبه.

بعد که وارد موقعیت میشم یا نزدیک میشم به موردِ مدنظر، تازه تازه ایرادها میان جلوی چشم، سوراخ های بزرگ، کجی ها، زشتی ها، بوهای نامطبوع و آزار دهنده ، و هر چیز بدی که می تونه آدم رو تا حد امکان از خوشایند دیروز دور ، دلسرد و حتی مشمئز کنه.

توجه کردم کم هم پیش نیومده. اغلب هم به خاطر عجله و استیصال بوده.

 

با این وجه از خودم هم در واقع بلد نیستم چه کنم. چون اگه زیاد دست دست کنم و پایین بالا کنم بعد ممکنه سخت پشیمون بشم، اگر هم عجله کنم باز هم پشیمون میشم. اصلا وسط کار رو گرفتنو نمی دونم.