خاکستر و بانو

خاکستر و بانو

نام وبلاگ برگرفته ازنام یکی از اشعارشمس لنگرودیِ عزیز است
خاکستر و بانو

خاکستر و بانو

نام وبلاگ برگرفته ازنام یکی از اشعارشمس لنگرودیِ عزیز است

این فقط تعریف یه خوابه

دیشب یه خواب دیدم که هرگز تو زندگیم وجود خارجی نداشت و هر گز هم با اون تصویر تکرار نخواهد شد.

قند هنوز پاهای بابا رو نگرفته و باباهنوز ما رو به فرزندی قبول داره، هنوز از تهران نرفته و هنوز سعی در بابا بودن داره و با ما حرف می زنه. حتی آدرس خیابون و نمای بیرون ساختمونی که توی خواب خونمون بود رو یادمه. یه عصر بارونی بود و ما منتظر یه مهمون بودیم. یه مهمون عاشق بود. خونه ی تو خواب خونه بزرگی نبود اما حال اهل خونه چقدر خوب بود توش.

چقدر می تونست دنیامون تغییر کنه اگر واقعیت بود اون خواب.



راستی من و مورس امروز سیزده ساله شدیم.

 

قرار بود یه روز عادی رو به خوب باشه

دیروز ناخن پام خورد به در آهنی و شکست  و کلی خون. یه عالمه نعره زدم و اشک ریختم و دوباره گله های شب قبل به خدا رو  از سر گرفتم؛ که آخه یعنی چی تو این تنهایی این بلا سرم بیاد. هیچ کس هم در دسترس نبود. بعد آروم گرفتم. یه ربع چشمام رو روی هم گذاشتم.

تا میام دنیا رو به هیچ بیَنگارم و یه برنامه بذارم با بچه ام یه چیزی دوباره مسیر رو مسدود می کنه.  الانم چلاق نشستم و برنامه هفته مون پوچ شد البته غرغرهای پسرم رو هم باید به کل داستان اضافه کنم.

پسرکم عاشق کتابفروشیه. قرار بود بریم توی کتابفروشی بالای میدون چندتا کتاب بخریم. بعد از گریه هام و بستن پام و خوردن مسکن بهم می گه: حالا می تونی حاضر شی بریم کتابفروشی؟  ملیس اومد و برای پسرک یه شمشیر جنگ ستارگان گرفت و هله هوله شور وشیرین برای من که قندم بیشتر از این نیفته. هر کاری هم کرد نرفتم دکتر.

قرار نیست شق القمر کنم، قرار نیست کاری کنم. فقط می خوام روزهای عادی رو کسل کننده نگذرونیم مادر و پسر. قرار نیست تو خونه بشینیم و اسفند تموم بشه و مثل خیلی روزها از دستمون سُر بخوره بره و تمام. امروز رو هم تو خونه می مونم اما فردا یه روز دیگه اس. به پام می گم همکاری کن و زود خوب شو. نمی خوام از این به بعد رو با بلاتکلیفیِ روز و شب سپری کنم. تا حالا اینطور بوده اما از این به بعد نه.

هر چی هم می خواد بشه بشه.