خاکستر و بانو

خاکستر و بانو

نام وبلاگ برگرفته ازنام یکی از اشعارشمس لنگرودیِ عزیز است
خاکستر و بانو

خاکستر و بانو

نام وبلاگ برگرفته ازنام یکی از اشعارشمس لنگرودیِ عزیز است

حالتون چطوره؟ عالی

هر روز به خودم جمله های مثبت میگم حتی به دروغ ، سعی می کنم آرزوهایی رو بگم که مثلا ناخودآگاهم پس نمی زنَدَشون. سعی می کنم هر روز یا یه روز در میون هولاهوپ بزنم و همون حین جمله ها رو هی می گم ، هی می گم ، هی میگم.

خودم رو تصور می کنم که دارم از فرط خوشی می پرم هوا. به خودم بلند می گم: حالتون چطوره؟ بعد بلندتر  به خودم پاسخ میدم: عالی . و می خندم. قاه قاه می خندم و می خندم ، اینقدر که نمی فهمم کی به گریه افتادم که جانِ دلم با جعبه دستمال کاغذی میاد کنارم. نگاهش می کنم که یه دستش یه لوکوموتیوِ منتظر باتریه و دست دیگه اش جعبه دستمال کاغذی، نگاهش مات مونده. یه دستمال برمیدارم و می گم: اینقدر خندیدم که اشک چشمام اومد، بریم باتری بیندازیم تو قطارت؟

می نشینیم به قطار بازی. نگاه می کنم به ریل و قطاری که همین طور دور می زند. 

عصر با " جان" از کلاسش پیاده بر می گردیم سمت خانه، سوز سرد و خشن میزند به صورتمان. مادر و پسر با لذت راه می رویم. جلوی قنادی وادارم می کند برایش نون خامه ای بخرم ، بعد باز هم راه می رویم، شام برایش ماکارونی درست می کنم و می گویم از این به بعد باید ماکارونی سبوس دار بخوریم چون کلسترولم  های ریسک شده. 

تمام تلاشم رو می کنم که خوش نگه دارم حالم را که اینستاگرام و گریه های مادران و پدران فرزند از دست داده همه خوشی های پوشالی را پوف می کند. می زنم به سینه ام به رسم عزاداری. آرام که شدم یک لیوان چای می نوشم یک آیت الکرسی می خوانم، چراغ را خاموش می کنم و می روم که بخوابم.

این همه سخت جانی رو از خودم انتظار نداشتم

شرایط مثل سابقه. حتی سخت تر، نزدیک به جانفرساتر.

آدم های زیادی تو این مدت اون روی ناباوارنۀ خودشونو نشون دادن، هرگز فکرشم نمی کردم فلانی چنین برخوردِ " خوب خودت خواستی و خودت کردی" رو باهام داشته باشه.

دروغ چرا فکر می کردم تنها مورد اذیت کننده این راه ، دوری باشه. اما حالا اینطورنشده. وضعیت حالای زندگی رو اصلا تصور هم نمی کردم. همه چیزقرار بود موقتی باشه اما این دیگه خیلی بده خیلی

چرا درد دل ها رو انتظار می شنون. در حالی که تمام سعیم رومی کنم ازکلماتی استفاده  کنم و حتی تو رفتارم نشون بدم که هیچ انتظاری نیست، بخدا نیست فقط درددله همین.

رفتارهای توهین آمیز حتی،  کم ندیدم. برخوردهای پُر از بی معرفتی و بی مهری و سگ محلی از آدم هایی که قرار بود همدم و دوستانه باشند تو این دوره از زندگی.

هیچ وقت زندگی انتظارات کسی رو برآورده نکرده کامل. اما این طوری دیگه؟!

 

از حرف زدن خسته ام. از نگفتن خسته ام. از اینکه هی بخوام شرایط رو توضیح بدم. از اینکه چرا باید بعد این همه دویدن برای زندگی باز تو این شرایط اسف بار زندگی کنم؟   از همۀ این ها خسته ام. از توضیح بدبختی خسته ام.

به پونزده شونزده سال قبل فکر می کنم. به اینکه چی فکر می کردم و حالا چی شد. اوف. اوف.


کاش یکی می اومد دستم رو می گرفت و می برد جایی که کسانم نبودند و می گفت زندگی کن در جایی که شبیه خونه اس، بی هیچ حرفی بی هیچ توضیحی.

 

 

این ها رو اینجا می نویسم تا یادم بمونه چقدر با هم زندگی کردیم

 دخترخاله ای  دارم که فردا عصرقراره به قول پسر جانم عروسی کنه. البته یه جشن عقد محضری که کمی مفصل تر از محضریه. پسر جان، برای خودش چند تا اسمارتیز خریده، یکی برای تو راه، یکی برای توی مراسم، چندتا برای نمی دونم کجا.  دست هایم راسفت می گیرد. دست هایش را سفت می گیرم و می گویم من تا همیشه دوستت دارم  و کنارت هستم اما این معنی اش این نمی شود که تو هم باید این طورباشی.  تو باید از یه جایی به بعد بروی و دنیا را کشف کنی و مزه شادی رابگذاری زیر دندانت و همیشه همراه بداری اش. فکر می کنم بیشترِ حرفهایم را نمی فهمد اما شنونده ی خوبی است. امروز دست در دست بودیم که موقع رد شدن از جوی آب یک پا اونور یک پا اینور افتادم، پسر جان هم یه پاش صاف رفت تو جوی آب. خیلی سریع خودش رو جمع و جور کرد و رفت اونور ایستاد هنوز عروسک سگش را بغل می کند و گاهی با ما بیرون می آوَرَد. سریع تراز مادرش خودش را جمع و جور کرد و گفت: چیزیت نشد؟ خیلی اذیت شدی؟ بعد که بلند شدم و گفتم نه گفت: اُه اُه بیا شلوارت رو تمیزکنم. رفتیم خونه لباسامونو که عوض کردیم برات پانسمانش می کنم. من هم می گفتم نه چیزی نیست پسرم فقط یه خراشه.  تو چیزیت نشده؟ - نه فقط باید جورابم رو بندازم تو ماشین لباسشویی.

 

- مامان از این به بعد من رو "جان" صدا کن. نه همیشه ها، موقع بازی. می گم باشه. موقع خواب گفت: اون آهنگ فرانسویه رو بذار که برای مامان ها می خونه. می ذارم، میخوابه.

 

ما خوبیم. خوبِ خوب. ملالی نیست جزدوری و امان از دوری