شرایط مثل سابقه. حتی سخت تر، نزدیک به جانفرساتر.
آدم های زیادی تو این مدت اون روی ناباوارنۀ خودشونو نشون دادن، هرگز فکرشم نمی کردم فلانی چنین برخوردِ " خوب خودت خواستی و خودت کردی" رو باهام داشته باشه.
دروغ چرا فکر می کردم تنها مورد اذیت کننده این راه ، دوری باشه. اما حالا اینطورنشده. وضعیت حالای زندگی رو اصلا تصور هم نمی کردم. همه چیزقرار بود موقتی باشه اما این دیگه خیلی بده خیلی
چرا درد دل ها رو انتظار می شنون. در حالی که تمام سعیم رومی کنم ازکلماتی استفاده کنم و حتی تو رفتارم نشون بدم که هیچ انتظاری نیست، بخدا نیست فقط درددله همین.
رفتارهای توهین آمیز حتی، کم ندیدم. برخوردهای پُر از بی معرفتی و بی مهری و سگ محلی از آدم هایی که قرار بود همدم و دوستانه باشند تو این دوره از زندگی.
هیچ وقت زندگی انتظارات کسی رو برآورده نکرده کامل. اما این طوری دیگه؟!
از حرف زدن خسته ام. از نگفتن خسته ام. از اینکه هی بخوام شرایط رو توضیح بدم. از اینکه چرا باید بعد این همه دویدن برای زندگی باز تو این شرایط اسف بار زندگی کنم؟ از همۀ این ها خسته ام. از توضیح بدبختی خسته ام.
به پونزده شونزده سال قبل فکر می کنم. به اینکه چی فکر می کردم و حالا چی شد. اوف. اوف.
کاش یکی می اومد دستم رو می گرفت و می برد جایی که کسانم نبودند و می گفت زندگی کن در جایی که شبیه خونه اس، بی هیچ حرفی بی هیچ توضیحی.
ان مع العسر یسرا
فان مع العسر یسرا
وقتی دوباره تکرار می کند ته دل را قرص تر می کند او که به نخ می رساند اما پاره نمی کند
بیا قراری بگذاریم و با هم بنشینیم
من برایت غزل بخوانم و تو اندکی تا قسمتی دردها را فراموش کنی و باز هم یادت بیاد هنوز زمین زنده به نفسهایی است که تلاش می کنند مهربانی و عشق و همدلی نمیرد
خیلی دوست دارم مخمور، خیلی . تصورش هم خوبه
روزهای سخت میگذرن سرن جان دوام بیار مقاومت کن برای هر تصمیمی که گرفتیو نمیدونم چیه صبر کن این رووزا تموم میشه و خاطره خوش موفقیتش برات میمونه عزیزم مطمئنم
آه دزیره جان من. خوبی؟ دخترکت چطوره؟
مقاومت می کنم و پا پس نمی کشم، اما وسطش کم میارم ، خیلی می افتم، خیلی اما باز بلند میشم
سلام عزیزم خوبی؟
سرن جان ما که فقط نوشته هات رو میخونیم و از روی همین نوشته ها کمی از حالت باخبر میشیم اما شاید واقعا از دلت بی خبر باشیم فقط میتونم آرزو کنم به آرامش برسی و آرامش واقعی رو با تمام وجودت لمس کنی این روزها حال خیلی هامون خوش نیست لطفا برای منم دعا کن در بلاتکلیفی بدی گیر افتادم
سلام مهرین
برات همین الان از صمیم قلب دعا کردم و خواستم رها بشی به خیر و خوشی از اندوه و بی قراری
این روزها می گذره و مثل قدیما که می گن زمستون گذشت و روسیاهی به ذغال موند. اینها همه می گذره. اتفاقا خوبه که تو این روزها ما می تونیم انسانهای واقعی را کنارمون ببینیم. بقیه هیچوقت نزدیکان ما نیستند. من این روزها را بارها گذروندم و همیشه چند نفری را در همین روزها شناختم. دعا می کنم زودتر از این روزها بیای بیرون. از ته دلم برات دعا می کنم دوست خوبم. چقدر خوبه که باز می نویسی.
مرسی نیسا جان
ممنون از دعای خوب و انرژی بخشت
سلام عزیزم متاسفانه خیلی ها درددل های آدم رو هموجور که خودشون میخوان تعبیر میکنند ایشالا که اوضاع واحوالت همونطور که دلت میخواد عوض بشه ودر آرامش ودل خوش زندگی کنی مراقب خودت باش
سلام نرگس
ممنونم
امروز یادت بودم، که عروسی دایی جان بالاخره چطور بود؟
این حس خستگی زیاد از درد دل کردن با گذشت سال ها بیشتر میشه چون احساس میکن هیچ فاید ه ای نداره یا اصلا از توضیح تمام اون حرف ها بی حوصله میشی و هر بار که یکی هم پیدا میشه باهاش حرف میزنیم بعدش یک احساس پشیمانی میاد
درسته
سلام سرن عزیز.
من روزایی که نمینوشتید پیدا کردم اینجا رو و همه همه آرشیو رو خوندم و سر میزدم به امید دوباره نوشتنتون.
دعا میکنم و روزای سخت میگذرن حتما...برای موندن نیومدن اصلا...بعدش دلخوشی ها هستن ان شاالله
سلام مرسی که وقت گذاشتی و ارشیو رو خوندی
ممنونم از دلخوشی اخری