خاکستر و بانو

خاکستر و بانو

نام وبلاگ برگرفته ازنام یکی از اشعارشمس لنگرودیِ عزیز است
خاکستر و بانو

خاکستر و بانو

نام وبلاگ برگرفته ازنام یکی از اشعارشمس لنگرودیِ عزیز است

عجیبی دنیا در اینه که همین الان ، همین حالای حالا که به ساعت من می شه یازده و سی و پنج دقیقه ی صبح ، من دارم میرم برای یه دوست به مناسبت تولدش گل می خرم و یه ظرف که کیکش رو بگذارم توش و برادرا تو ایران دارند برای مراسم چهلم گلی که خریدند رو می برند روی مزار بابا


نظرات 6 + ارسال نظر
مخمور دوشنبه 10 مهر 1402 ساعت 10:35 http://mastoori.blogfa.com

روح پدر شاد
با اولیائ الله محشور باشند

ممنونم مخمور

مری دوشنبه 3 مهر 1402 ساعت 00:46

چرا برای مراسم بابا ایران نیومدید؟دلتون سبک می شد

شاید زیاد دل خوشی نداشتم
دلایل نیومدنم خیلی بیشتر بودند
البته شاید ده سال دیگه بگم من که می تونستم باید می رفتم نمی دونم

پریسا یکشنبه 2 مهر 1402 ساعت 15:41

اره خیلی عجیبه و وقتی راه دوری از این حس های دوگانه عجیب زیاد تجربه کنی حالا چه شادی چه ...
چه خوب که باز هم می نویسی

انگار تو این خونه ی جدید جایی پیدا کردم دوباره برای اینجا

میترا شنبه 1 مهر 1402 ساعت 23:05

خدا رحمتشون کنه
روحش در ارامش باشه
زندگی همینه..

آمین

نرگس شنبه 1 مهر 1402 ساعت 10:45 http://azargan.blogsky.com

همین عجیبی دنیاست که مارو سرپا نگهداشته سرن جان
روح پدرعزیزت شاد
ایشالا درکنار دوستت اقات خوشی رو بگذرونی

مرسی نرگس عزیزم

مریم جمعه 31 شهریور 1402 ساعت 11:39

شاید قشنگی دنیا به همین عجیب و غریبی باشه، یک روز اینجا لبخند و شادی هست، جای دیگه اشک و غم و روز دیگه برعکس. ایکاش بتونیم در هردو حالش افسار زندگیمون را توی دست نگهداریم

البته اون روز برای من روز انجام وظیفه به دوستی بود که بسیار مهربان و ساده دله
وگرنه دل به قدر کفایت غم گسار بود

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.