خاکستر و بانو

خاکستر و بانو

نام وبلاگ برگرفته ازنام یکی از اشعارشمس لنگرودیِ عزیز است
خاکستر و بانو

خاکستر و بانو

نام وبلاگ برگرفته ازنام یکی از اشعارشمس لنگرودیِ عزیز است

خورشیدی که گرم می تابد اکنون بر مزارت

سی سال و شش روز بعد از مامان 


بابا امسال قبل از شنیدن بوی  دروی برنج رفتی ، یک‌ماه  و‌نیم پیش وقتی تصویری زنگ زدم حرف بزنیم دیدم که دیگه نیستی تو این دنیا 

فروغ زندگی از چشمانت رفته بودند نگاهت به من نبود و‌نمی دونم‌کجا بود، فقط تمام توانت رو جمع کردی و حال جان رو پرسیدی  بهم گفتن نمی تونی حرف بزنی  گریه کردم و‌گفتم اشکال نداره بابا من حرف می زنم 

شروع کردم از بی اهمیت ترین چیزها حرف زدن . که تعطیلات جان شروع شده مدرسه را به خاطر اسباب کشی باید عوض کنیم ، جان باید ارتودنسی کند و اینترنت نفرین شده ضعیف شد ‌‌تماس قطع شد . دوباره زنگ زدم . کنار گوشت نشسته بودند و میگفتند کار بابا تمومه دکترها جوابش کردن 

و توی مظلوم شده ی بی صدا فقط به دورها نگاه می کردی و نای گفتن اینکه لامصب ها من‌هنوز زنده ام را نداشتی 

من سعی کردم حرف رو‌عوض کنم با گریه چرت و‌ پرت گفتم 

دوباره نماس قطع شد هر کاری کردم اینترنت مثل خودت بی جان شده اجازه نداد جمله ی آخر را چند هزار کیلومتر آنسوتر توی چشمانت نگاه کنم و بگویم 

برای همراهت وُیس گذاشتم و خواستم بگذارد در گوشت. که ؛ بابا جان خیلی دوستت دارم  دیدنت اینجوری خیلی برام سخته می بوسمت و یک عالمه حرف نگفته رو نتونستم بگم


بابا خیلی حرف ها رو‌هیچ‌وقت نزدیم بهم . 

حتی نتونستم هیچ وقت پیامش رو برات بگذارم  حتی بار آخر که مطمئن بودم آخرین باره که صدام رو می شنوی . 




نظرات 7 + ارسال نظر
سارا سه‌شنبه 14 شهریور 1402 ساعت 07:38

میگن درد سوگ عزیز رو اگر بخوان به درد جسمی تشبیه کنند، چیزی شبیه به سوختگی ۸۰ درصده. پس میشه درک کرد برای تو که دور از وطن و پدر این درد رو تجربه کردی چقدر می‌تونه آزار دهنده باشه. بهت تسلیت میگم سرن جان.

آخ که چندبار من به این سوختی دچار شدم سارا.
ممنون سارا ممنون از همدردیت عزیز

میترا سه‌شنبه 7 شهریور 1402 ساعت 15:43

تسلیت میگم بهتون روحشون شاد

ممنونم میترا

سوگند یکشنبه 5 شهریور 1402 ساعت 07:24 http://Zahcheragh@gmail.com

تسلیت می گم ، سخته که تنهایی و سوگوار ، ولی جبر روزگاره ... در تنهایی سوگواری کن ، حتی برای مظلومیت خودت که نبودی در لحظات آخر اشک بریز ، سبک تر می شی ... باید مراحل سوگواری رو انجام بدی عزیزم

مرسی سوگند

سپیده شنبه 4 شهریور 1402 ساعت 16:51

الهی جانم نازنینم تسلیت می‌گویم خدا پدر عزیزتون رو رحمت کنه روحشان شاد و قرین رحمت و آرامش الهی انشالله

سرت سلامت سپیده
ممنونم

نرگس شنبه 4 شهریور 1402 ساعت 10:01 http://azargan.blogsky.com

سلام عزیزم
تسلیت میگم روح پدرعزیزت شاد خدا بهت صبربده
دوری خیلی سخته ولی بدان اون همیشه کنارت هستند وهواتو دارن از اون بالا

سلام نرگس جان
زنده باشی
در کنار عزیزانت شاد و سلامت زندگی کنی

دزیره شنبه 4 شهریور 1402 ساعت 09:37 https://desire7777.blogsky.com/

عزززیزم الان تا میتوانی با پدر صحبت کن حتی اگر هم صحبت نکنی در قلبت از همه درونیات و نیتها و گله ها و عشق ها بی واسطه باخبر است

دزیره من دارم ایمان به زندگی و حیات بعد رو از دست میدم
خیلی دوست دارم باور داشته باشم بهشون اما بهدچیزی درونم گویا از کار افتاده

مریم شنبه 4 شهریور 1402 ساعت 07:05 https://marmaraneh.blogsky.com/

سرن جان از دست دادن تلخه و دور از عزیزان بودن و از دست دادن تلختر و زهرتر، امیدوارم خدای مهربان مراقبت باشه. خوشحالم که در کنار همسر و‌پسرت هستی و این روزها را میگذرونی.

سخته
من هم که صبور
دارم این مدل سوگواری رو‌تجربه می کنم
و من هم امیدوارم این خدای اغلب فراموشکار گاهی حواسش به منم باشه

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.