خاکستر و بانو

خاکستر و بانو

نام وبلاگ برگرفته ازنام یکی از اشعارشمس لنگرودیِ عزیز است
خاکستر و بانو

خاکستر و بانو

نام وبلاگ برگرفته ازنام یکی از اشعارشمس لنگرودیِ عزیز است

کلام آخر همین اول، بزرگوار من خیلی تنهام

الان درست همین الان کله ام شده پر از حرف ، جمله ها به رگبار بستنم. 

دیشب با فکرهای خوب خوابیدم، بابابزرگم دم صبح اومده بود به خوابم و داشت با چندتا از رفیقاش تو کوچه شون حرف می زد انگار ، داشتیم حیاط بزرگه ی خونه بابابزرگم رو می شستیم ، انگار قرار به جشن بود، رفتم تا پیچ وسط کوچه بابابزرگم گفت : دختر دوتا چایی برای من و دوستام میاری؟ اینقدر تو همون خواب از بودنش خوشحال بودم که محکم گفتم چشم بابابزرگ، از خواب که بیدار شدم خوشحال بودم که دیده بودمش بعد مدت ها به خواب. 

اما بگو مگوهای ذهنیم شب ها خیلی آزار دهنده شدن. 

بعصی وقت ها اینقدر حس تنهایی می کنم که هر کی زنگ می زنه دیگه ول نمی کنم هی حرف می زنم . به خودم میام می بینم هی پریدم وسط حرف اون بنده خدایی که تماس گرفته و تقریبا متکلم وحده شدم . 

تمام توپ ها پرت شدن تو زمین من تا بعد نتونم چیزی بگم . 

سر سام شدم از این همه فکر بدون نتیجه . 

تمام حس ها احاطه ام کردن . همزمان . یاس و امید، خشم و استیصال، اندوه و شادی ، فریب خوردگی و مقاومت . شاید دارم دیوونه میشم.

هر روز چهار پنج بار به طور مسخره ای سایت  واکسیناسیون رو چک می کنم و مراحل ثبت نام رو انجام می دم و می دونم الان دوباره میگه هنوز سنت نمی خوره. بعد دور و برم متولدین هفتاد و شش هم حتی واکسن زدن . 


من واقعا این مفهوم در لحظه زندگی کردن رو درک نمی کنم . به نظرم این جمله برای ما کاربردی نداره.  اما به این جای دنیا که رسیده ام فهمیده ام که می تونی پول هم داشته باشی اما مشکل سرجاش باشه.


نیاز به کمک دارم .  

فردا حتما روز بهتری ست. 




نظرات 9 + ارسال نظر
دریا جمعه 9 مهر 1400 ساعت 13:25

سلام الان دیگه بدون نوبت میزنندنمیخادوتوثبت نام کنی بروبه یه مرکزبزن

سلام
از پست متن خیلی گذشته و من هم چندین روزه که واکسن رو زدم یعنی به محض باز شدن گروه سنی ام رفتم زدم
مرسی

مخمور سه‌شنبه 6 مهر 1400 ساعت 14:49 http://mastoori.blogfa.com

سرن سلام
همه متن یک طرف ، جان کلام در عنوان است و همین عنوان کفایت می کند که به قول عزیزی اگر تو خدایی و خدایی علیم و دانا هستی که هستی و یقین دارم که هستی پس ..
نیازی نیست در گوشت زمزمه کنم و با دلبری بگویم : در خانه اگر کس است همین یک حرف بس است
بزرگوار من خیلی تنهام

سلام مخمور جان .
مخمور چرا برای من شبیه دست کشیدن روی پارچه ی مخمل هستی؟ نرم و نول.
چقدر خوب می فهمی تو
کرونا نگذاشت برام بستنی بخری بیای و حرف بزنیم . اما این اومدنت همین جا هم حال خوش کنه

ماتیوس سه‌شنبه 6 مهر 1400 ساعت 12:56

همه تنهاییم بزرگوار ...

الهام سه‌شنبه 30 شهریور 1400 ساعت 09:54

عزیزم ای کاش می تونستم در دنیای واقعی کنارت باشم خیلی وقتها بهت فکر می کنم و به صفحه ات سر می زنم به امید گرفتن خبری، سرن مهربون سعی کن بیشتر با اطرافیانت وقت بگذرونی و صحبت کنی ، تنهایی هم به خودت آسیب می زنه هم به پسر گلت
از خدا میخوام زودتر زودتر به آرزوهات برسی و هر چه سریعتر کنار همسر و پسرت در آرامش کامل زندگی کنی دست خدا همراه همیشگیت باشه

مرسی الهام مرسی به خاطر همینی که برام از خدا خواستی

مونا شنبه 27 شهریور 1400 ساعت 20:09 https://motherofflowers.blogsky.com/

این ماییم و درد ناشی از تحمل ابهام...این همه ابهام در زمان و مکان و کیفیت اتفاق های آینده دردآور

مرجان سه‌شنبه 23 شهریور 1400 ساعت 14:10

سلام ببین الان خیلی به سال تولد کار ندارن نمی دونم متولد چه سالی هستی ولی بری واستی صف می زنن

سلام مرجان
بعد از اینکه به محدوده سنی رسیدم رفتم زدم. خدا رو شکر

نرگس دوشنبه 22 شهریور 1400 ساعت 10:57 http://azargan.blogsky.com

سلام عزیزم
خوابی که دیدی ایشالا خیر باشه
والا اینجور که میگن همه جا واکسن اومده ولی از بی نظمیشونه که هنوز نمیتوانن به همه تزریق کنند امیدوارم که همهبتوانن بزن ودیگه هیچ مشکلی نباشه مراقب خودت وپسر نازنینت باش

سلام نرگس جان
واکسن زدم بالاخره و خدا رو شکر

افق یکشنبه 21 شهریور 1400 ساعت 03:28

سلام سرن بانوی عزیزم ۳سالی هست خواننده خاموشت هستم از نوشته هات تو این مدت کلی لذت بردم انگار ۳ ساله که یکی از بهترین دوستامی
در مورد اتفاقهای اخیر و این کرونای لعنتی و کمبود واکسن هرگلایه ای کنی حق داری منم متولد ۶۱ هستم و منتظرم تا نوبتم بشه امیدوارم هرچه زودتر شر این مریضی از سر مردم دنیا کنده بشه
بهرحال خواستم باب صحبت رو باهات باز کرده باشم و بهت بگم دوستت دارم و همیشه منتظر متن های قشنگت هستم

سلام افق مرسی ازت که نوشتی
خیلی خیلی حس خوبی رو بهم منتقل کردی
خوشحال شدم که من رو دوست می دونی واقعا و از صمیم قلب می گم .
از این که روشن شدی ممنون و ازا ینکه اینقدر اعتماد کردی بهم بیشتر تر ممنون

ترانه یکشنبه 21 شهریور 1400 ساعت 03:01 http://taraaaneh.blogsky.com

فردا حتما روز بهتری ست

کاش آدم حق انتخاب داشت توی خوابهاش. کاش میتونست هر وقت میخواد خواب کسانی رو که دلش براشون تنگ شده ببینه.

آره واقعا کاش میشد هر وقت چیزی رو می خواستی بدونی و حرفی رو دوست داشتی بشنوی می اومدن و بهت می گفتن

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.