هر روز صبح که چشم باز می کنم از ته قلب و با تمام وجود می گم خدایا شکر که امروز رو هم دیدیم، مراقب هممون باش.
از صبح گریه می کنم ، برای خوزستان. برای تاریخ و سرنوشتی که دست از سرمان بر نمی دارد. قهوه می خورم بلکه آرام شوم گریه می کنم ، چای داغ می نوشم و تمام بدنم دوباره گر می گیرد و باز می زنم زیر گریه، گل گاو زبان و سنبل طیب می خورم آرام بگیرد کله ام اما باز اشک راه خودش را می گیرد و می ریزد ، جان همان ابتدای کار سریع با جعبه دستمال کاغذی از راه می رسد، با هم کتاب رنگ آمیزی رنگ می کنیم اما گلو درد گرفته ام با این همه بغض. کی دریا می شویم و جاری شویم، کی سونامی می شویم ؟
تا بی کار می شم شروع می کنم تو دیوار چرخیدن، خونه های مورد اجاره ، بیشترشون به بودجه نمی خورن اما باز دوست دارم عکس ها رو باز کنم و بچرخم تو اتاق های خالی و تصور اینکه میشد الان چه شکلی شون کرد.
شاید باورت نشه منم ماه قبل با بودجه ای خیلی کم بهترین ملکی رو که تو تصورم نمی گنجید رو اجاره کردم. واقعا ته چاه نا امیدی بودم اما شد. خسته نشو. دیوار رو بگرد قطعا پیدا می کنی عزیزکم
مرسی سارا مرسی از امیدی که دادی مثل نور بود به قلبم
سلام عزیزم چه خوب که نوشتی ، خیلی وقتا به وبلاگت سر می زنم و دوست دارم حالت رو بدونم اما حس می کنم زیاد مایل نیستی درباره زندگیت توضیح بدی برای همین همیشه خاموش میخونمت ،اما امیدوارم همیشه حال دل خودت و جان خوب باشه و اگه صلاح دونستی بیشتر بنویسی
سلام الهام مرسی که سر می زنی
به روی چشم
بیشتر می نویسم
سلام سرن جان! خوبی؟ میدونم که نیستی. منم نیستم. هیچ کس نیست.
کی دریا میشیم؟ موج میشیم؟ جاری میشیم؟ کی سونامی میشیم؟
سلام رافائل
خیلی اسفناک می گذره این روزها
سلام عزیزم
واقعا کی تمام میشه این مشکلات همه درگیرند امیدمون به خداست که حلش کنه
مراقب خودت وجان باش مهربون
سلام نرگس جانم
امید تنها دستاویزمونه