خاکستر و بانو

خاکستر و بانو

نام وبلاگ برگرفته ازنام یکی از اشعارشمس لنگرودیِ عزیز است
خاکستر و بانو

خاکستر و بانو

نام وبلاگ برگرفته ازنام یکی از اشعارشمس لنگرودیِ عزیز است

تهِ تهِ تهِ دنیا

شده ام آدمی که باید از چاله ای به چاله ای دیگر خود را بکشد. بی اینکه یکی بر دیگری مزیتی بدارد. 

خودم را در دور باطل افتاده می بینم و فعلا گریزی نیست از این دور زدنها . 

دوست دارم دور شوم از اینجا خیلی دور، خیلی خیلی دور،

حال بدم به همه چیز ربط دارد راستش به گرانی، به نتوانستن ها، به درونم ،به ایده آل های فرسوده ام،  به جهانی که ساخته ام برای خودم، به همه چیز ربط دارد.

اما هیچ وقت فکرشم نمی کرد که نتیجه تلاشهای کسی این قدر محقرانه به او عرضه شوند. از همه عصبانی و دلخورم در حالی که می دانم اصلا محق چنین حسی نیستم، از خودم بیشتر و بیشتر دلخور و عصبانی ام و حقم همین است.

قدم های به وضوح پسرفت داشته ام در تمام این سال ها، اما با پوست کلفتی خودم را به ندیدن و نشنیدن زده ام .

از بی عرضگی هایم خودم به سوته آمده ام ، مانده ام این همه آدم خوش فکر چه جوری به ذهنشان می رسد موقع بحران چه کنند. چون من مثل اسب عصاری شده ام . 


به " جان" می گم حاضری بریم جایی که تو اتاق خودت رو داشته باشی و خونه اش تر و تمیز تر باشه؟ اما تو خیابوناش نتوانیم راه بریم خیلی و یا کتابفروشی های دوست داشتنی مون رو نداشته باشه ؟ و خیلی دور باشه از اینجا؟

می پرسه چقدر دور؟ می گم خیلی. نمی دونه چی بگه. دقیقا مثل من. فقط اون شش سالشه و من خیر سرم یه آدم بالغ به شمار می رم.

از سر استیصال تمام شهرها و محله و منطقه های نزدیک و بعضی وقت ها دور رو نگاه می کنم ولی می دونم که همش بیخوده، انگار منتظر جرقه یا سیب نیوتنی ام که نمی افته بر سرم

 

یه تنهایی عمیق و ضخیم من رو احاطه کرده، از هیچ چی نمی تونم بگم، و همین داره خناق گیرم می کنه


نظرات 8 + ارسال نظر
مهرین یکشنبه 2 آذر 1399 ساعت 14:43

سرن جان غریب شدم به معنای واقعی غربت.
کوچ کردیم سخت شده اما چاره ای نیست موندن هم خیلی سخت شده بود
برات آرزوی اومدن روزهای خوب رو دارم

روزهای خوب در راهه به امید خدا
پذیرش شاید درد رو کمتر کنه و دریچه های تازه رو نمایان
خوش و آرام باشین الهی

نرگس چهارشنبه 21 آبان 1399 ساعت 15:27 http://azargan.blogsky.com

سلام عزیزم
این روزهای سخت باعث این همه اتفاق شده خیلی خودت رو اذیت نکن تا اون بالایی کاری ونخواهد انجام نمیشه از کنار جان لذت ببرم به خودت سخت نگیر شب ها مدیتیشن کن تا کم کم ارامش بهت برگرده مراقب خودت وجان کوچولو باش اگر کاری از دست من برمیاد دریغ نکن

سلام نرگس مهربان
بله تا او نخواهد هیچ نخواهد شد. شیشه را در بغل سنگ نگه می دارد
مرسی مهربان جان مرسی

دزیره سه‌شنبه 20 آبان 1399 ساعت 12:55 https://desire7777.blogsky.com/

سرررررررررررررررن الان دعوات کنم؟ یا بشم اون سیبه و محکم بزنم توی سرت؟!!!!!! این چه حسیه نسبت به خودت داری؟ بلند شو و خودتو بغل کن و از خود مقاومت تشکر کن از خودت سپاسگزاری کن که این همه مامان خوبی هستی انقدر به جان اهمیت میدی انقدر حواست به همه چی هست بس کن انقدر انتظار بالا از خودت داشتنو و جمله منفی در مورد خودتو. تو یه بانو و مادر مهربون کاری و فوق العاده ای قرار نیست سوپر من باشی که
پاشو برای خودت یه کادو بگیر و از خودت قدر دانی کن تا این حست عمیقا درست نشه هیچ اتفاق مثبتی نمیفته اگرم بیفته نمیبینیش این امر همایونی بود و لازم الاجرا اینم ماچ همایونی بود به لپ شما

به به دکتر دزیره خاکی خودم
دارم با این حس مبارزه می کنم، یادم میره پذیرش رو.
بله دارم تلاش می کنم برای از میان برداشتن موانع ذهنی ام ، خیلی بخدا. تا کی موفق بشم
مرسی از ماچت

مامان فرشته ها دوشنبه 19 آبان 1399 ساعت 12:33 http://mamanmalmal.blogfa.com/

شاید کمی گذر زمان نمیدانم شاید صبر بیشتر اما برات ارامش ارزو میکنم منم اینروزها احساس میکنم خیلی بی عرضه بوده ام که نتونستم بهتر زندگی کنم

این انگار حس آدمیزاده، در همه احوالی پشیمانه

مهرین دوشنبه 19 آبان 1399 ساعت 12:06

سلام سرن جان
خوبی؟
چند وقت بود نتونستم به وبلاگت سر بزنم امیدوار بودم نوشته باشی
خوشحالم که هنوز مینویسی راستش چند ماهی هست اومدیم دیار غربت که زندگی جدیدی رو شروع کنیم و هنوز نتونستم با این تغییر کنار بیام سخته تو این سن و سال بخوای خودت و از نو بسازی و .......

امیدوارم دنیا زودتر روی خوشش رو به همه ما نشون بده

سلام مهرین
دیار غربت خیلی دور یا همین دور و برها غریب شدی؟
سخته اما غیر ممکن نیست، الهی دلت خوش بشه

فیروزه دوشنبه 19 آبان 1399 ساعت 08:55

راستی چرا باید از خودت عصبانی باشی ؟؟؟ تو یه مقطعی تصمیمی گرفتی که از نظرت درست بوده .... حالا به دلایلی که شاید تو هم کمی مقصر بودی یا نبوری نتیجه دلخواه حاصل نشده ... چرا عصبانی ؟ نشد که نشد . به قول اسکارلت تو فیلم بربادرفته فردا روز دیگری است .... از تصمیم گیری مجدد نترس... بی تصمیمی یعنی انفعال ... منفعل نباش ... جسارت زندگی ، خود زندگیه ...

مرسی از جملات امید بخشت

فیروزه دوشنبه 19 آبان 1399 ساعت 08:50

سلام عزیزم ، این همه استیصال اذییت کننده اس ... اگه لازمه جای دور رو برو ... به پس رفت فکر نکن .. الان شرایطت اینطوریه ... برگرد شهر خودت .. از کسی عصبانی نباش ... شرایط جامعه و گرانی و .. دست تو نیست ... با خودت مهربون باش ... رفت و آمد کن با عزیزانت حتی تو کرونا و با حفظ فاصله ... همه چی رو تو خودت نریز ... با دوستان عاقل یا مشاور مشورت کن ... به حرف دیگران حتی عزیزانت ، اگه بیهوده اس اهمییت نده ... جان بچه اس فکرشو درگیر نکن ... اون هر جا تو خوشحال باشی خوشحاله .... راستی جایی برو که یه همبازی برای جان هم نزدیک باشه .... عاقبت یکسان نماند کار دوران غم مخور

سلام فیروزه من الان تو شهر خودم هستم، جای مد نظر فقط یه امکانه که هنوز در دست بررسی است

سمیه دوشنبه 19 آبان 1399 ساعت 08:02

چرا نشه تو خیابون راه رفت و مگه می خواین کجا برین که یه کتاب فروشی و چهار تا مغازه نداشته باشه تازه الان که همه جا داره بدتر می شه یکی از بهترین تصمیمایی که من گرفتم این بود که علی رغم اینکه همه اطرافیان می گفتن تهران خوبه و واسه پیشرفت عالی و .. کار خوب هم داشتیم ولی برگشتیم شهرستان الان فکرشو می کنم تو این کرونا تو تهران دیونه می شدم

چه خوب که برگشتی نزدیک عزیزانت ، من برای پیشرفت در این خاک خیلی وقته که دست شسته ام و واقعا معیارهای دیگه ای رو باید در نظر داشته باشم ، جایی که فعلا نمی رم، یه امکانه که باید بررسی بشه

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.