یه چیزی که تازگی ها با توجه به انتخاب هام تو سراسر زندگی فهمیدم اینه که من آدمی ام که معمولاً اولِ اولش از یه چیزی یا جایی یا موردی یا هر چیزی خوشم میاد و تمام محاسنش به چشمم میاد و هی برای خودم می گم ازشون. از حال و هواش، از حسی که اون لحظه بهم منتقل شد، از هر چیزی که خوبه و واقعا هم خوبه.
بعد که وارد موقعیت میشم یا نزدیک میشم به موردِ مدنظر، تازه تازه ایرادها میان جلوی چشم، سوراخ های بزرگ، کجی ها، زشتی ها، بوهای نامطبوع و آزار دهنده ، و هر چیز بدی که می تونه آدم رو تا حد امکان از خوشایند دیروز دور ، دلسرد و حتی مشمئز کنه.
توجه کردم کم هم پیش نیومده. اغلب هم به خاطر عجله و استیصال بوده.
با این وجه از خودم هم در واقع بلد نیستم چه کنم. چون اگه زیاد دست دست کنم و پایین بالا کنم بعد ممکنه سخت پشیمون بشم، اگر هم عجله کنم باز هم پشیمون میشم. اصلا وسط کار رو گرفتنو نمی دونم.
یاد ان شرلی می افتم که تو همان جلد اول کتاب میگفت ماریلا من همیشه از شدت هیجان خوشی در ابرها هستم و بعد که نزدیک تر به زمین میشوم ممکن هست گرمپی سقوط کنم.... منم یک جورهایی این شکلی ام. شاید با روغن داغ بیشتر : اولش کلی هیجان زده و شاد و مثبت بعد یک عیب یا ناهمانگی می بینم بدجور از ابرها سقوط میکنم
دردهای مشترک زنانه
ازمن که به یقین زیباتر توصیف کرده
سلام بانو خوبین؟ چقدر خوب شد نوشتید هر شب پیگیر احوالتون در وبلاگ بودم انشالله همیشه سلامت باشید
سلام مهرین عزیز. ممنونم
سلام عزیزم منم وقتی با عجله کاری رو انجام میدم همین حالت میشم یکم رو صبوریت کارکن خیلی آرامتر میشی وبهتر تصمیم میگیری
سلام نرگس
با سردرگمی چه کنم