دیشب یه خواب دیدم که هرگز تو زندگیم وجود خارجی نداشت و هر گز هم با اون تصویر تکرار نخواهد شد.
قند هنوز پاهای بابا رو نگرفته و باباهنوز ما رو به فرزندی قبول داره، هنوز از تهران نرفته و هنوز سعی در بابا بودن داره و با ما حرف می زنه. حتی آدرس خیابون و نمای بیرون ساختمونی که توی خواب خونمون بود رو یادمه. یه عصر بارونی بود و ما منتظر یه مهمون بودیم. یه مهمون عاشق بود. خونه ی تو خواب خونه بزرگی نبود اما حال اهل خونه چقدر خوب بود توش.
چقدر می تونست دنیامون تغییر کنه اگر واقعیت بود اون خواب.
راستی من و مورس امروز سیزده ساله شدیم.
واقعا زیبا می نویسی انشالله همیشه شاد باشی فقط بیشتر بنویس
ممنونم، سعی می کنم چشم
چه خواب قشنگی. عاشق خواب هایی هستم که وقتی بیدار میشوم می فهمم که دارم لبخند می زنم. متاسفانه نود و نه درصد خواب های من منفی و فاجعه هست و صد در صد خواب های حنایی مثل فیلم های اگشن هالیوود هست :)))
خواب های خوب هم کم دارن میشن
حنایی فکر کنم به خاطر شغلشه نوع خواباش نه؟
سلام عزیزم خوبی؟ سیزده ساله شدنتون مبارک الهی که به پای هم پیر بشید و کنار هم بهترین روزها رو داشته باشید
سپاسگزارم مهرین
سلام
مبارکه مبارک
الهی که 100 ساله بشید با عزت و شادی و آرامش ایام را بگذرانید
سلام مخمور نازنین و الهی آمین
113 ساله بشید انشالله با نتیجه ها و نبیره ها. خوش باشید
آخی، نوه ها
چقدر پیریم اون موقع