توی این چند ماه خیلی حال بدی داشتم! خیلی زیاد. اغلب مواقع یواشکی و دور از چشم پسرچه در حال گریه و گله شکایت به خدا بودم.
یه روز عصر که روی تخت دراز کشیده بودم و مدام آه می کشیدم و باز اشکها سُر می خوردن می رفتند از روی شقیقه توی موهام، پسرچه اومد کنارم دراز کشید و شروع کرد حرف زدن. حرف زد و زد و زد و منم مثلا گوش میدادم و نگاهش می کردم، اما می دونستم که نگاهش نمی کنم و یه جای دیگه ام. آخرش بهم گفت: مامان چقدر خوبه که ما همدیگه رو داریم، مگه نه؟ خندیدم و گفتم: بله خیلی خوبه، چی از این مهم تر.
بلند شدم و رفتم صورتم رو شستم؛ به سرن توی آینه گفتم، پسرت فقط امسال چهارسالشه، و دیگه چهار سالگی تکرار نخواهد شد، با چهار سالگیش مهربون باش.
حالم بهتر شد. خیلی سبک شدم. خیلی زیاد. حالا هم روزهای سخت و ناامید کننده زیادند. فکر این که تا ماه آینده باید این خونه رو تحویل بدم، بیشتر وسایل اضافی رو رد کنم بره و دنبال یه سوییت موقت باشیم برای خودم و گیلانشاه برای ندرت مواقعی که دوست داریم دوتایی باشیم؛ همین ها هم خیلی استرس زا و پر اضطرابند.اما هی و هی و هی می گم:خدا حواسش به همه هست. به مامان های دست تنها و بی هیچکس، بیشتر. همه رو می گم و پر میشم از نا امیدی و امید.
ان شاالله که ازاین مرحله هم به سلامت عبورخواهیدکرد سرن بانو.مراقب خودت وپسرک باش.
امیدوارم و ممنون
بیخوابی زده بود به سرم ..اومدم سر زدم به وبلاگ بچه هاو
اتفاقی رسیدم به وبلاگ شما و نوشته تون رو خوندم...خدا حفظ
کنه گل پسر شیرین زبونتو .. الهی بهترینها براتون اتفاق بیفته
عزیز دلممم
ممنون که سر زدی و آرزوی خیر کردی سمیرا
چه خوبه بعد مدتها برگشتی
تو خونه جدید راحتین؟
ممنونم
هنوزجابجا نشدیم
سلام
حالتون چطوره؟
سلام
خوبم ممنون
سلام، سرن بانوی عزیز وعده خداوند است که ان مع العسر یسری، پس دل قوی دار، توکل بر خدا، انشالله که بهترین ها پیش روتون باشه.
سلام طلوع
چشم دل قوی می دارم و مطمئن!
سلام عزیزم
من همینجوری اومدم گذری و کنجکاوی از وب رافی جون
دوتا پست آخرت رو خوندم.
تقریبا هیچی درباره تون نمی دونم اما فقط فقط فهمیدم جوری که نوشتی دعاتون کنیم با اینکه اصلا خودم را لایق ایتجابت شدن دعاها نمی دونم اما انگار وظیفه ای بهم محول شد که از ته ته دلم براتون دعا کنم هرآنچه که دوستش دارید و براتون بهترین هست اتفاق بیفته.آمین و در راس همه چیز سلامتی
ضمنا خدا رحمت کنه مادرتون رو که نوشتی ربع قرن هست بی مادر شدی.الهی با بی بی فاطمه زهرا(س)همنشین باشند
منهم اصلا باور نمی کردم یک روز هم بدون پدرم زنده بمونم اما الان ۱۳ ساله که یتیم هستم و زنده موندم.خدا روح همه اموات رو شاد کنه همین شب جمعه
سلام طیبه
بودن رافی چه عالیست! چون شما رو میاره اینچا و برام انرژی خوب می فرستیداون از ته ته دل گفتنت چقدر چسبید بهم. مرسی از دعای پر از مهربانیت.
خداوند روح پدر عزیزت رو غرق نور و رحمت کنه. آمین
سلام عزیزم...من از وبلاگ رافائل با وبلاگت آشنا شدم اونقدر قابل لمس نوشتی از احساست که دلم نیومد واست نظر نزارم...میدونی هر چقدر زندگی سخت بگذره خدا درست کنار ما وایساده دستات توی دستای امنشه،یواشکی بهت میگه غصه نخور این روزا میگذرن فقط باید صبر کنی تا از این فصل زندگیت عبور کنی،سرن عزیز میدونی یه روز یه ساعتی که اصلا انتظارشو نداری میری به سمت روشنی و دلت آرم میشه دیگه اشکات سر نمیخورن لای موهای شقیقه ات ،دیگه قلبت برای هیچی نمیلرزه،پسر میاد و بغلت میکنه میگه خدایا شکر که مامان به این شجاعی و قوت دارم...سرن باید صبر کرد،گذاشت و گذشت تا برسن روزهای شاد و بهتر...از خودش میخوام زودتر دستهای مهربونتو بگیره تو دستاش بهت آرامشی بده به وسعت دریا،برات محبتشو آرزو میکنم،برات خوبترین خوبیها رو آرزو میکنم عزیزم...برای آرامشت دعا میکنم ،برای حال خوبت دعا میکنم،لطفا لذت ببر از 4 سالگی پسرت چون اون دیگه هیچوقت 4 سالش نمیشه...اون هیچوقت ناراحتی و اشک مامانشو تو 4 سالگی فراموش نمیکنه توام اینو فراموش نکن...
سلام الناز. ممنون که وقت گذاشتی و برام نوشتی. چقدر آرزوی خوب. خوندنشم حالم رو خوب میکنه! فکر کن برسم
مطمئنم دوست من قوی و پر امید این روزها رو طی می کنه
ممنون از اطمینانت مارال. تلاشم رو می کنم
سلام من همیشه وبلاگتون رو میخونم و اغلب آخر شبها میخونم نمیدونم چرا حس آرامش به من دست میده از خوندن وبلاگ شما و حس خوبی نسبت به شما که هیچ وقت ندیدمتون دارم ، براتون از صمیم قلب از خدا آرامش و آرامش خواستم و امیدورام که بهترینها نصیب خودتون و گل پسر و همسرتون باشه
سلام مهرین
چه خوب، خوشحال شدم بالاخره یه نفر اندوهگین نشد و آروم شد
ممنونم که میخونی اینجا رو و ممنون از حس خوبت!
از جمله آخر هم دیگه خیلی خیلی سپاسگزارم
خدا پسرت حفظ کنه و موفقیت و خوشبختی ش ببینی.
ان شالله روزهای آینده روزهای خوبی برات باشه. توکل به خدا.
الهی آمین و مرسی رها
امیدوار و رو به جلو
سلام عزیزم خدا نکنه بی کس باشی وتنها تا خدا وپسر نازنینت رو داری دنیا مال شماست غصه نخور همه چی درست میشه وبه زودی به این روزها میخندی که غصه خوردی الکی ایشالا که شادوسلامت باشی گلم
سلام نرگس
لطفاً دعا کن برامون عزیزم
سرن جانم، البته که خدا مهربانیهایش را لابه لای سخت گیریهایش کنار گذاشته و جان آدم را به لب میرساند تا نمایانش کند، اما بلاخره رو میکند. مواظب دل خودت و پسرکت باش
منتظر بالاخره اش نشستیم مرمری
سلام سرن جانم
من هر وقت ناامیدی قصد می کند خفتم را بچسبد فقط این شعر باباطاهر میاد به ذهنم
همه گویند که طاهر کس نداره
خدا یار موئه چه حاجت کس
من یقین دارم همیشه در بحرانی ترین لحظات رخ می نماید با لبخندی بر روی لب ناشناسی با شعرز از زبان اسنا و بیگانه ای با نوازشی از سوی غریبه ای که انتظارش را نداری و با ...
من هم دارم تمام تلاشمو می کنم مخمور، فعلا زور دشواری ها زیاده؛ اما من تلاشم رو می کنم.
لطفاً خیلی خیلی زیاد دعا کن من رو مخمور
الان بهتری؟
ان شاء الله روزهای خوب در پیش هست
چه پسر فهمیده ای داری اونم تو این سن و سال
بله بهتر و منتظرتر
البته همه ی بچه ها همینقدر زیاد می فهمن
پسر من هم این جمله و شبیهش رو خیلی زیاد از من می شنوه، حالا هم داره کم کم شأن نزولش رو یاد میگیره
سلام. انشالله که اوضاع رو به راه شه ولی ترجیحا یه خونه نزدیک یکی از عزیزات پیدا کن که دلت قرص شه بعد خدا ،آدم با آدم خوشه . حتی اگه بستگانتون تو شمال مهربونن تا قبل مدرسه پسرت میتونی بری نزدیکِ اونها. تازه هوایِ خوبم می خوره
سلام عابر
ممنون از توصیه هاتون.
شرایط فعلی ما موقتیه برای همین دنبال یه جای موقت و کوچیکم