خاکستر و بانو

خاکستر و بانو

نام وبلاگ برگرفته ازنام یکی از اشعارشمس لنگرودیِ عزیز است
خاکستر و بانو

خاکستر و بانو

نام وبلاگ برگرفته ازنام یکی از اشعارشمس لنگرودیِ عزیز است

یکشنبه 27 اسفند 1396

بی هدف نشسته ام جلوی مانیتور و نمی دانم چه چیز را در چمدان بگذارم و چه چیزی را نه! چمدان امسالمان به خاطر اینکه با دخترخاله به سفر می رویم کوچک شده! فعلا هر چه که دستم رسیده را گذاشته ام تا آخر شب اهم و مهمش کنم!

پسرک دیشب نزدیکی های صبح در حالی که در تب می سوخت، با چشمان بسته بلند شد و شروع کرد به گریه کردن و فقط می گفت: مامان، مامان، مامان! تا ندیدن طلوع و سفیدی آسمان نگذاشت برق ها را خاموش کنم! تب همچنان ادامه دارد و با استامینوفن کنترل می شود! حالا هم سه ساعتی است خوابیده و رضایت به بیداری نمی دهد!

 

دیشب وقتی بغلش کردم بی صدا اشک بود که راه افتاده بود!  هنوز سوختگی  دو هفته پیش در حال درمان است که اتفاق دیشب افتاد!

وقتی سوخته بود، بالا و پایین می پرید و می گفت: مامان یه کاری بکن، مامان یه کاری بکن! وقتی دست روی زخم های سوختگی و تاول هایش می گذاشتم برای شستشو و او هم گریه سر می داد که: مامان جون مامانت ولم کن! چرا این کار رو با من می کنی!؟ علاوه بر دردی که از حرف هایش می کشیدم، از دست زدن به زخم هایش تمام تیره ی پشتم تیر می کشید!  موقع پانسمان پا به پایش اشک می ریختم و می گفتم: می دانم که خیلی درد دارد، اوخیلی قویست که دارد چنین دردی را تحمل می کند!

از آنور هم دخترخاله می گفت: تو چه مادر ضعیفی هستی!؟ یعنی چه!

مورس پشت تلفن می گفت: این همه بچه در دنیا درد می کشند! درد هم جزوی از زندگی  است!

من هم تلاشم را در مادر قوی بودن به کار بستم! با این که هرگز قبل از آن طاقت دیدن هیچ زخمی را نداشتم بعد از دو روز خودم شروع کردم دست پسرک را شستشو دادن؛ برایش دو تا تولد کوچک با خانواده پدری و خانواده مادری اش گرفتم! روز تولد سعی کردم فقط خوش بگذراند! خودم هم فقط خندیدم و پابه پایش خوش گذراندم

 

حالا هم که از تمامش دوتایی عبور کردیم، فکر می کنم می توانست بدتر از این باشد؛ شکر که نیست!

تنهایی خیلی فشار می آورد! این که باید هم به جای مورس نوازشگرش باشم هم به جای خودم! اما تمام می شود! چون قانون ناگزیر دنیا همین است! بالاخره هر چیزی پایانی دارد! هر رنجی پایانی دارد! و من برای دل کوچک پسرکم صبر و ظرفیت بیشتر می خواهم!

 

می خواهم با وجود تمام کاستی های موجود در اوضاع و احوالمان،  محکم و شاد به استقبال سال جدید بروم!

امسال همان سالی است که منتظرش بودیم!

نوروز از حالا فرخنده!

 

نظرات 7 + ارسال نظر
سر سبزی دشت یکشنبه 26 فروردین 1397 ساعت 11:17

سلام سرن جان الهی پسرکت چرا سوخته قلبم آتیش گرفت هر کسی گفته مادرضعیفی هستی خودش حتما مادرنیست یک مادر طاقت نمیاره یک خاک تو چشمای بچه اش بره چه به این که بچه اش سوخته باشه علت سوختیش چیه از طرف من بغلش کن ببوسش کلی برای دردی که میکشه اشک ریختم مراقبش باش

سلام نرگس عزیزم
با ظرف ژله داغ سوخت
خیلی به هر دومون سخت گذشت، اما تموم شد شکر خدا

مارال چهارشنبه 22 فروردین 1397 ساعت 12:34

سلام سرن جان کجایی خبری ازت تیست هی میام می بینم ننوشتی هنوز

سلام مارال عزیز
هنوز در سفر به سر می برم

دایان پنج‌شنبه 16 فروردین 1397 ساعت 17:15

سرن جان سلام.سال نو مبارک باشد.من هم سه چهار سالی هست که داریم اینطوری دور از هم زندگی می کنیم بنابر شرایط پیش آمده که گریزی ازشان نبود.اما تنهایی خیلی هم بد نیست.آدم را قوی می کند و از وابستگیهای (به عقیده من احمقانه)به مردها رها می کند.حالا به خیلی از کارهای قبلی خودم میخندم و البته خجالت میکشم از چنان زن آویزانی که من بودم.حالا وقتی زنهای فامیل در مسافرتهای جمعی به شوهرشان می چسبند و مرتب می خواهند دمی تنهایی داشته باشند ببخشید ولی عقم میگیرد.خودم از تغییری که کردم خیلی راضی هستم.اگرچه در این دوران به خاطر دوتا دخترم خیلی ناراحت بودم.اما حالا می فهمم آنهم اشتباه بوده و مهم مادر هست که بتواند بدون پدر هنوز به معنای واقعی شاد باشد و بانشاط...البته خستگی خستگی و خستگی...که الان که چندماهی هست موقتا همسر پیشمان آمده خسته تر هم می شوم گاهی...چون چندان باری برنمیدارد...بگذریم خدا همه شان حفظ کند البته...

سلام دایان عزیز، شرایط ما به خاطر یه پسر کوچولو سخته چون پسرم خیلی وابسته به پدرشه
خوش به حالتون​ که اینقدر مقتدر و مستقلید

نرگس چهارشنبه 8 فروردین 1397 ساعت 11:36 http://azargan.blogsky.com

سلام عزیزم سال نوت مبارک سال خوب وخوشی رو براتون آرزو دارم الهی بگردم این پسر نازنینت چرا سوخته ؟ مراقب خودتون باشید مهربونا

سلام نرگس عزیز، سال خوبی داشته باشید
با ژله عزیزم
اما الان خوب شده خدا رو شکر

سارا سه‌شنبه 29 اسفند 1396 ساعت 00:37

سرن عزیزم امیدوارم امسال، سال حول حالنایت به احسن الحال ترین احوال عالم باشد.

مرسی سارا، آرزوی من هم برای شما همینه

مخمور دوشنبه 28 اسفند 1396 ساعت 10:38

سلام بر بانو سرن عزیز
ایام بر شما می گذرند که مبارک گردند مبارک شمایید
امید که جانهامان مبارک گردند
نور شور و شعور قرین لحظه لحظه هایت گردد

مخمور عزیز ممنونم
سال جدید سال خوبی باشه براتون

مریم یکشنبه 27 اسفند 1396 ساعت 20:21 http://marmaraneh.blogsky.com

سال جدیدت یک عالم مبارک . بی خیال همه غم و غصه هایی که گذشته. روی ماه پسرکت را هم محکم بماچ.

قربانت مریم، سال نو به شما هم خیلی فرخنده؛ از حالا تا آخرش
محکم می بوسمش حتما

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.