دختر خاله کوچیکه موقع رانندگی بیشتر کاری شبیه عملیات پرواز انجام میده! استدلالشم این بود که آخر شبه و یه بار میشه وسط تهران گازید چرا که نه!؟ هیچ اعتقادی هم به استفاده از دنده نداره حتی وقتی به دست انداز های بزرگ می رسه! پرواز می کردیم و یهو بالا نرفته سقوط می کردیم! می گفت من تصورم راجع به ماشینم دنده اتوماتیکه، اصلا از دنده و کاراییش تو ماشین خوشم نمیاد! پسرم دسته بالا شیشه رو گرفته بود و هر بار سقوط می کردیم بعد از یه دست انداز، می گفت: مامان ماشین خاله ریخت! در کمال بهت و ناباوری سالم رسیدیم خونه! تازه چندتایی هم چراغ قرمز رو رد کردیم چون حوصله اش سر می رفت بخواد شصت ثانیه پشت چراغ بایسته!
هنوز یک سال از پروازش با ماشین به آن سوی یک جوی آب و برخورد با کوه نمی گذره! اما اصلا ذره ای ترس تو وجودش نداره! گاهی اینقدر نترس بودن خوبه ها! اگه همین خود من بودم شاید هیچ وقت دیگه پشت فرمون نمی نشستم! اما از اینکه دخترخاله اینقدر زود قورباغه ها رو قورت می ده خوشم میاد.
دست راستش رو سرم که انگار خدا جیگر رو از تو وجود من یکی برداشت و جاش پشم ریخت. بد ترسو شدم. مثله این خانمای با کلاس شدم. مدام میترسم. اینجوری نبودم.
مدتهاست میخونمت و دوست دارم
مرسی که من رو می خونی
جوووون
فدای دختر خالت با طریقه ی قورت دادن غورباقه هاش
آره؟!