هرشب دلم نوشتن میخواد! یعنی هر شب ها! اما همه چیز دست به دست هم می ده تا آروم برم بخوابم! با حرف هایی که اول خواب به خودم قول میدم که حتما بگمشون !
یک چای به غایت کم رنگ و بی جان ریختم و نشستم تا حرف ها را بزنم یکی یکی که؛ -پوف- هیچی یادم نمیاد!
چند روزی گیلانشاهم درگیر این ویروس جدید بود! یعنی طوری که یک سپیده دم که حالش بد بود دیگه کم آوردم و شروع کردم زارزار زدن بی صدا! خدا رو شکر الان کاملا خوب خوبه!
خونه ام بالاخره ارغوانی شد و یه حس و بوی زنانه خیلی خیلی قوی توش جاری شده!
بعضی شب ها بعد از خواباندن پسرجانم، فیلم می بینم. از این دست فیلم های آرام و یکنواخت بی هیچ هیجان خاصی در نهایت! کلی هم لذت می برم!
دلم برای دوست جانم کلی تنگ شده! کلی زیاد! فکر کنم وقتش رسیده کمی از وقت خانم دکتر را زورکی هم شده به خودم اختصاص دهم!
وای به به :)
ارغواانی... ارغوانی... *_*
هر زمان وقتی پیدا می کنی بیا و برامون بنویس... ببین چقدر عزیزی که من تنبل بعد یه شبانه روز بی خوابی اومدم خوندمت و کامنت هم گذاشتم حتی!
تو هم خیییلی عزیزمی! خیلی ها!
سلام.ارغوانی دوس دارم
سلام
منم بسیار!
سلام ، به به ، چشم ما روشن به پست جدید .
ان شالله که همیشه خوش و سرحال باشی ، خونه ی ارغوانی باید زیبایی و آرامش مضاعفی داشته باشه .
بیام با هم چای و گپ ؟
سلام مریمی؛
من دوستش دارم! خیلی زیاد! صمیمی تر شده انگار هر چند یکم فضای بیشتری اشغال شد اما می ارزید. قدمت رو چشم! من که از خدامه!
سلام
بیا بغلم بببینم
دلم ییهو برات تنگ تنگ تنگ تنگ شد