خاکستر و بانو

خاکستر و بانو

نام وبلاگ برگرفته ازنام یکی از اشعارشمس لنگرودیِ عزیز است
خاکستر و بانو

خاکستر و بانو

نام وبلاگ برگرفته ازنام یکی از اشعارشمس لنگرودیِ عزیز است

این گوشه برایم همه جاست

کمرنگ شدن آدم ها را می شود هر جایی دید یا بی حوصله شدن ها را. اینجا برایم مثل سابق دوباره جان گرفته، هر چند دیگر رونق سابق را نداشته باشد، اما تنها مامنی است که دلم در آن آرام می گیرد.

دنیا با تمام تلخی ها و یاس ها و امیدها رو به جلو می رود با سرعت تمام. دو روز مهمانی دادم و پخت و پز کردم و دسرهایی با ترکیبات هماهنگ و نا هماهنگ درست کردم و ترکیب خوبی از آب درآمد. حوصله ی سالاد درست کردن نداشتم! سبزی خوردن را آوردم دوباره روی سفره! راضی ام از این حرکت. سالاد یعنی دوبرابر شدن بشقاب ها، شستن یک عالمه از انواع سبزی و صیفی و دوباره چکه های آب روی سرامیک کف آشپزخانه! که البته این آخری مهم نیست! بعد هم درست کردن سسی که دوست داری طعم سس های دیگر را ندهد! مثل سس پستو که خیلی دوست داشتم از آنور آب برای خودم بیاورم و به دلیل اضافه بار میسر نشد. البته یکی دیگر از دلایلی که دوست داشتم بیاورمش این بود که پاستا را می ریزی تو آب جوش و ده دقیقه بعد آبکش و بعد هم توی ظرف! بعدش کافی است که شیشه ی پستو را باز کنی و یک قاشق در آن بگذاری و بگذاریشان سرمیز! شام آماده میشد!

داشتم از سالاد می گفتم، یک ظرف رنگانگ معده پر کن خوشمزه البته در کنار سس خوشمزه! اما به نظرم سبزی خوردن هم با عطرنعنا و ریحان و ترخون و رنگ های تربچه نقلی و پیازچه های ترد توان مقابله با سالاد را در ابعاد برابر داراست!

مهمانی دادن را خیلی دوست دارم! چرا که قبل از مهمانی  تمام زوایای پیدا و پنهان خانه را بررسی می کنم تا مرتب باشد. بعد هی توی ذهنم لیست می نویسم و خط می زنم و اضافه می کنم و پاک می کنم. خانه دائم در حال درخشیدن است و اجاق گاز مسیر آمد و شد عطرها و بوهای خوشایند و رنگ های دلپذیر می شود. تمام نورهای خانه روشن می شود و همه ی اجزای خانه منتظر رسیدن انرژی های خوبند.

چند ساعت قبل از آمدن مهمان ها، عودهندی ملایمی روشن می کنم، نزدیک آمدنشان، تمام پنجره ها را باز می کنم تا باد تمام عطرها و بوها را ببرد و خانه بماند و بوی گرم خودش! میوه های برق انداخته شده را در ظرف میوه می چینم و می گذارم روی میز، کنارش ظرف تخمه و هله هوله و هرآنچه در خانه باشد و کنارش ظرف شیرینی را می گذارم و رویش یک دستمال سفره می اندازم و تا به صدا در آمدن زنگ در خانه برش نمی دارم!

چای دم می کنم و فنجان ها را روی میز آشپزخانه توی سینی می گذارم! قندان ها پر است و ظرف شکلات هم روی میز کوچک هال برق برق می زند پوست زرورقی اش!

موهایم را مرتب می کنم و می بندم تا توی چیزی نرود! پیشبندم را آویزان می کنم سرجایش، عطر می زنم به لباسی که بوی غذا نمی دهد و دراز می کشم روی کاناپه! کتابم را دستم می گیرم و چرت می زنم تا آمدن میهمان هایم! همه چیز آماده است تا به نوبت به روی میزها بیایند و بروند.

زنگ در به صدا می آید، در را می زنم؛ تا رسیدن مهمان هایم چهار طبقه فرصت دارم.

فندکم را برمی دارم و چندتا شمع اینجا و آنجا روشن می کنم تا انرژی های مثبت مضاعف شوند و حالت شاعرانه ی خانه چند برابر! همه چیز سرجایش است. فقط کاش چند شاخه گل تازه هم در گلدان داشتم.

در وروردی را باز می کنم و با لبخندی پت و پهن و چشمانی درخشان منتظر می مانم!

 

 

نظرات 10 + ارسال نظر
مگى یکشنبه 7 خرداد 1396 ساعت 05:02

راستى
سوال بعدى
کتابى که در دست داشتى چه کتابى بود؟
آیکون فضول کتاب

یه بار دیگه پست رو خوندم ببینم کی بوده و چه کتابی می خوندم( خواستم بگم خیلی کتاب خونم)
ملت عشق بود

مگى یکشنبه 7 خرداد 1396 ساعت 05:01

آدم دلش مى خواد میزبانش تو باشی دختر...
هاه

سلام می
خوبی؟!
لطف داری ، قدمت به روی دیده لاکو جانی!

مارال شنبه 6 خرداد 1396 ساعت 18:09

منم مثل نیست دلم خواست بیام خونتون

قدمت به روی چشم مارال

فلق پنج‌شنبه 28 اردیبهشت 1396 ساعت 15:37 http://konjed94.blogsky.com/

حست رو دوست دارم عالی منتقلش میکنی عزیزم

ممنون فلق از این که دوست داری

الهام چهارشنبه 27 اردیبهشت 1396 ساعت 09:14

چقدر قشنگ
آدم دوست داره بیاد خونه شما
البته ما هم زیاد مهمونی داریم خونمون و من دوست دارم.

سلام الهام
قشنگ نگاه توئه!
مهمون خیلی خوبه خیلی، به ویژه بعدش که فرداش لازم نیست ناهار درست کنی

سارا دوشنبه 25 اردیبهشت 1396 ساعت 13:45

نگاه زیبایی است به زندگی

متشکرم عزیز

نرگس یکشنبه 24 اردیبهشت 1396 ساعت 14:11 http://azargan.blogsky.com

سلام عزیزم چه توصیف زیبایی وچه روز خوبی ساختی با مهمانانت امیدوارم همیسه خوش وخرم باشی وخانه ات پرباشه از حس های خوب ودلچسب

سلام نرگس
ممنون از حسن توجهت

آدینه شنبه 23 اردیبهشت 1396 ساعت 22:38

چه قشنگO:-)

قشنگ توی مهربونی

عابر شنبه 23 اردیبهشت 1396 ساعت 20:07

خسته نباشید. چقددر خوب بود حسش. من مهمونی دادنو دوست دارم ولی اونقددددررر اضطراب دارم و فکرم مشغول میشه قبل اومدن مهمونها که بیشتر انگار قراره شب بریم ققل گاوصندوق بانک مرکزی رو باز کنیم . با اخم و یه لیست بلند بالا . وسط مهمونیم حالم بد میشه بهم اب قند میدن

واقعا می گی؟! حالت بد میشه؟! چرا؟
حتما خیلی خودتو خسته می کنی! منم قبلا سخت می گرفتم اما الان دیگه نه، اینجوری بقیه هم راحت ترند.

nisa شنبه 23 اردیبهشت 1396 ساعت 15:40 http://nisa.blogsky.com/

سرن عزیزم آنقدر حس زیبایت به دلم نشست که دلم یهو خواست که میهمانت باشم و آن همه انرژی مثبت را به وجودم بیاویزم.

عزیز دلی تو نیسا! منم از خدا خواسته می گم بدو بیا تا انرژی های خوبت رو بریزی تو بغلمم!

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.