خاکستر و بانو

خاکستر و بانو

نام وبلاگ برگرفته ازنام یکی از اشعارشمس لنگرودیِ عزیز است
خاکستر و بانو

خاکستر و بانو

نام وبلاگ برگرفته ازنام یکی از اشعارشمس لنگرودیِ عزیز است

به رغم اینکه دیگه چندان خلوتی باقی نمی مونه برای خودت!

چی می تونه دلچسب تر از این باشه که یه پسر کوچولوی عاشق شیرینی تو خونه راه بره و منتظر در اومدن نون های خامه ای از تو فر باشه! تازه قبل پر کردن نون ها دوتاشو هول هولکی بخوره!

چی می تونه دلچسب تر و نشاط انگیزتر از این باشه که وقتی دونه دونه نون خامه ای می خوره سر تکون بده و بگه به به!؟

چی می تونه به جز بارون این همه حال آدم رو خوب کنه تو عصرگاه جمعه!؟

بارون برای من و بابای گیلانشاه روز تولده! چه بارون ریز و یه سره ای بود! تا فرداش که اومدیم خونه همینجور ریز و یه بند اومد! بارون لطیف مثل نگاهش!

پسرم یاد گرفته وقتی دارم باهاش حرف می زنم سراپا گوش باشه! حتی وقتی نگاهش بهم نیست! اینو وقتی فهمیدم که چند روز پیش رو میز آشپزخونه نشسته بود و داشت باهام لوبیا رشتی پاک می کرد، وسطش وقتی حرفم قطع شد گفت: مامان بعد! بعد! این یعنی بعدش چی؟ بقیه اش رو بگو!

هنوزم مث کاسکو می مونه، زیاد از اینکه بهش دست زده بشه یا تنگ در آغوش گرفته بشه، خوشش نمیاد! اما گاهی میاد پشتم و سخت و سفت بغلم می کنه! بعد من برمی گردم به هزار پشت روستایی ام، می شم زن روستایی شالیکار و می بندمش به کولم و تو خونه با هم راه می ریم! خدا می دونه چه کیفی می کنه! تازه یک آواز گیلکی هم دست و پا شکسته براش می خونم! 

خدا درست، سر وقتش تو رو به ما بخشید!



نظرات 8 + ارسال نظر
توت فرنگی روی خامه سه‌شنبه 21 اردیبهشت 1395 ساعت 09:03

یه کتاب بهت میرم پر ترانه گیلان.
خودم بچه بودم عاشق "اطلس چادر " بودم. فرامرز دعایی.
و دیگه اینکه هنر نزد گیلانیان است و بس!

واااااااااااای من بی صبرانه منتظرما!
من بلد نیستمش اینو لاله؛ "اطلس چادر"
و دقیقا!

مریم سه‌شنبه 21 اردیبهشت 1395 ساعت 05:58 http://40years.blogsky.com

چه تعبیر شیرینی ، چه لحظه های نابی . خدا ان شالله حفظتون کنه واسه هم .

ممنون مریم جان عزیز!

کتی یکشنبه 19 اردیبهشت 1395 ساعت 23:57

امی کوچه دختران می سایه را غش کونیدی رابخون، واسه کوجه ری

آره ها اینم نصفه نصفه بلدم!
تازه توشیبا دخترانم یکمشو بلدم!

مگهان یکشنبه 19 اردیبهشت 1395 ساعت 19:27

وای این بارون عصر جمعه مدل رشتیانه ای بود که منو عجیب سر ذوق آورده بود، به دوست جنوبیم میگفتم واااای بریم زیرش خیس شیم و اون بچه با اکراه داشت می دوید که زیر سقف پناه بگیره!!!!!!!

ببوسم من موش شیرینی دوستت رو؟

عجیب رشتیانه! البته به قول فامیل بنده خودمم" گِل گوده" ام ها! چون زیر بارون راه رفتنو دوست دارم اما با چتر!

آشتی یکشنبه 19 اردیبهشت 1395 ساعت 09:09

ای جوووووووووووونم. قربون این رابطه مادر و پسری برم من.
منم دوست داشتم داداش کوچیکه و مانی رو ببندم به کولم.
به به از اون نون خامه ای ها و پسری که میخوره اونا رو.
امروز که بارون می اومد یادت بودم

خیلی کیف داره! تازه می دونه که باید یه چادرم باشهتا باهاش ببندمش زودی میدوه دنبال چادر!
مرسی که یادم بودی آشتی مهربون!

مهرنوش شنبه 18 اردیبهشت 1395 ساعت 16:40 http://khurshidejavedan.blogsky.com

ای جانم .ای جانم

نیسا شنبه 18 اردیبهشت 1395 ساعت 13:04 http://nisa.blogsky.com

دلم برای کوچولوی خونه تون ضعف رفت. خدا برایت حفظش کنه. واقعا هیچ چیز بیشتر از این هایی که گفتی دلچسب تر نیست.
منم عاشق نون خامه ای خانگی هستم ولی مدتیه تنبل شدم و درست نکردم
بارون روز جمعه حال من را هم خوب کرد.

فدای تو نیسا!
شاید وقتشه سریع دست بجنبونی و خودتونو به یه عصرونه خوشمزه مهمون کنی!

توت فرنگی روی خامه شنبه 18 اردیبهشت 1395 ساعت 09:43

چه آوازی می خونی؟

رودخونه آب بومی....
سیاهکل زنگ بزی مدرسه محصیل پورابو میان محصیلان می یاری گما بو، هوا تاریکا بو می چوشم کورابو... اما رعنا رو کامل بلدم فکر کنم! کونوس کله رو هم وقت خوشی می خونم!
یه آواز کوتاه هم هست که پوررضا خونده انگار مخاطبشم پسر باشه! آواز نیستا یه جور حزن آلوده اما دوسش دارم!
البته خیلی هم دوست دارم چیزهای بیشتر و قدیمی رو یاد بگیرم. همون آوازی که زنها موقع شالیکاری و چای چینی می خوندن اما خوب متاسفانه بلد نیستم!

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.