خاکستر و بانو

خاکستر و بانو

نام وبلاگ برگرفته ازنام یکی از اشعارشمس لنگرودیِ عزیز است
خاکستر و بانو

خاکستر و بانو

نام وبلاگ برگرفته ازنام یکی از اشعارشمس لنگرودیِ عزیز است

در مذمت تنبلی

راستش اصلا نمی دونم از کجا شروع کنم. هروقت هم که می دونم از کجا باید شروع کنم ساعتیه که کونوسچه جان بیداره  و انتظار داره باهاش بازی کنم.

الانم چون باید کتابایی که استادم داده رو بخونم هی دارم خودمو ازشون قایم می کنم و در می رم. وقتی می خونم دوسشون دارما اما نمی دونم چرا یه نیروی عظیمی که زور گو باشه و زورشم بهم بچربه هنوز پیدا نشده من رو بنشونه سر این کتابا تا قال پایان نامه کنده بشه. کاش فصل دوم پایان نامه ها رو اساتید راهنما زحمتشو می کشیدن. والا.

الانم یه عالمه آدمن که من خیلی دلم می خواد برم ببینمشون و نمی شه. چندتا بچه که لباسایی که براشون تهیه شده داره کم کم کوچیک می شه.

الان کلی دوست دارم یه حرکتی بکنم. مثلا یه ورزشی دوباره، یه کاری، چیزی. اما انگار همه ی غو ل های تنبلی و کرختی و بی حوصلگی و افسردگی با زیر شاخه های پس از زایمان و پی ام اس و غیره دست به دست هم دادن تا من نتونم کاری از پیش ببرم. منم هر روز مث یه تنبل خان واقعی یه جا می شینم و شبم رو روز می کنم و روزم رو شب. بعدم هی می گ عمرم داره می ره و من هیچ کاری نمی کنم.

یه وقتایی اینجوری که می شه یاد خدا می افتم که الان می دونم چاره چیه ها اما دست نمی جنبونم. اونم همینه دیگه فقط مشکل اینه که دست نمی جنبونه.