-
مادر پسر
چهارشنبه 7 مرداد 1394 01:58
وقتی بابای کونوسچه با یه توپ پلاستیکی راه راه اومد خونه انگار باز یادم اومد که من یه پسر دارم. کونوسچه هم با پا یه شوت نرم می زنه زیرش و می گه: گل، گل. البته همچین دهنشو پر می کنه و میگه. کونوسچه یه شیرین کاری ام یاد گرفته که می میرم وقتی انجامش می ده. البته موقع قلقلک بازی این کار رو یاد گرفت. من بهش می گم: پیرهن...
-
در مذمت تنبلی
دوشنبه 5 مرداد 1394 02:43
راستش اصلا نمی دونم از کجا شروع کنم. هروقت هم که می دونم از کجا باید شروع کنم ساعتیه که کونوسچه جان بیداره و انتظار داره باهاش بازی کنم. الانم چون باید کتابایی که استادم داده رو بخونم هی دارم خودمو ازشون قایم می کنم و در می رم. وقتی می خونم دوسشون دارما اما نمی دونم چرا یه نیروی عظیمی که زور گو باشه و زورشم بهم بچربه...
-
دلم می خواهد خیال هایم خیال نمانند بزرگ دستگیر
پنجشنبه 25 تیر 1394 03:28
مهربونی مث ماه که شب تار رو روشن می کنه! نمی دونم واقعا می فهمی وقتی می رم تو فکر و نزدیک غرق شدنم میای نجاتم می دی و می کشیم بیرون، یا نه، تنها از سر بازی های کودکانه میای و سرت رو می چسبونی به پشتم. تو راه می ری و من دلم غنج می ره. می گی بابا و من دلم غنج می ره. صبح ها که پشتم رو بهت می کنم بلند می شی و نیم خیز می...
-
ما این روزها با هم یکجور لج پنهان داریم
یکشنبه 21 تیر 1394 15:42
مثلاً با هم خوبیم، قلبی هم خوبیم، دو ست اشتنمان خوش رنگ و لعاب نیست اما! دست کم هنوز هست. با این همه نسبت به هم لج پنهان داریم. مثلاً اگر بگویم : چرا زباله خشک رو توی کیسه ی زباله خشک ها ننداختی؟ چیزی نمی گوید، اما موفق شده پنهانی لجم را در آرود. یا اگر بگوید: بازم یادت رفت برق دستشویی رو خاموش کنی . یه جوری لجش در...
-
تا دیرتر نشده تولدت مبارک گل باغا
جمعه 12 تیر 1394 04:12
دختردایی وقتی باردار بود بابابزرگ هنوز بود. یه روز که می خواسته حال بچه رو از دختردایی بپرسه، گفت: حسن آقا خوبه؟ دختر دایی با تعجب پرسید: حسن آقا کیه بابابزرگ؟ دایی خندید و گفت: پسرتو می گه. اگه موقعی که من کونوسچه رو حامله بودم هم حتما اسم اونم می ذاشت حسن آقا. از این رو گاهی برای کونوسچه تو خونه می خونم: حسن آقا،گل...
-
حالا که دارم کم کم به این خونه عادت می کنم
سهشنبه 9 تیر 1394 16:14
بابا من کلا خیلی آدم سستی ام. الان چیکار کنم؟ بعد این همه وقت تازه بلاگفا دوباره راه افتاد البته اونم هنوز یه جاهاییش می لنگه. الان به نظرتون برگردم سر همون خونه زندگیم یا نه؟ اگه برگردم پر رو نمی شه؟! اگه برنگردم نامردی به خونه ام نیست؟! خوب حالا می بستین یه دفعه دیگه این چه کاری بود!؟
-
یه سبک سر مفهومی
دوشنبه 8 تیر 1394 04:46
چشمام دارن از خواب کور می شن اما بر خود رسالتی واجب می بینم که یه قالب قشنگ برای وبلاگم پیدا کنم. یه چیزی که رنگش روشن باشه چشم رو خسته نکنه، ساده باشه، دور و برشم از این تبلیغات بند انداز برقی و بهترین پیش دبستانی منطقه چند و از این حرفا نداشته باشه. اینی که الان هست رو هم زیاد دوست ندارم. یه شیرینی لوس و بی مزه و خز...
-
فردای تو
شنبه 6 تیر 1394 17:17
سپیده در حال سر زدن است صدای اذان صبح عین باران است، عین قطره شبنم است روی سبزه ها و علفزارهای کنار جاده های شمال. همه حرف ها باهم در حال تکرارند، همه خواهش ها. گاهی بلند بلند به زبان می آورم، گاهی پنجره آشپزخانه را باز می کنم و سرم را بیرون می برم و پچ پچ می کنم در گوشَت که همه جا آماده شنیدن است. گاهی خودم را محق می...
-
خرت خرت های آنالیز نشده
سهشنبه 26 خرداد 1394 19:40
زنگ پشت زنگ که باید حتما برنامتونو جور کنین و با کونوسچه یه هفته ای بیای پیش ما، جدای از اینکه تو اون کویر دلم می گیره، با خودم می گم چرا باید خودم رو محکوم به این کنم که دائم به خزعبلاتش گوش کنم و هی در برابر ایدئولوژی های من در آوردیش که فقط خودش و چندتا مث خودش قبولش دارن گوش بدم و چیزی نگم چون گفتن فایده ای نداره،...
-
فقط اون لحظه گفتم: آخی چه حرف قشنگی!
دوشنبه 18 خرداد 1394 03:03
دختره قرار بود بمیره اومد نشست کنار باباش که اونم می دونست دخترش قراره بمیره! بعد به باباش گفت: بابا بیا یه قراری با هم بذاریم، بعدا هر وقت دلت برام تنگ شد یه درخت به یاد من بکار. بابا گفت: دنیا به این همه درخت نیازی نداره! احمقانه است اما اون لحظه دوست داشتم جای اون دختره باشم تا بابام به من چنین حرفی رو بزنه.
-
دنیا متوقف نمیشه، حرف های من تموم نمی شه، زندگی بی نوشتن نمی شه
دوشنبه 18 خرداد 1394 02:56
انگار انداخته شدم یه گوشه دیگه از دنیا. بلاگفای نامرد یه عالمه حرف تو دلم موند و اینقدر درست نشدی که با آه هام دود شدند رفتند هوا. برای من نوشتن خیلی مهمه خیلی خیلی. یادمه اون آبان نودی که به همسر گفتم من وبلاگ دارم اما دوست ندارم بخونیش، اصلا متعجب نشد و گفت کسی که همیشه یه دفتر برای نوشتن همراهشه عجیب نیست که حالا...