جان هنوز آبریزش بینی اش ادامه دارد
قرمه سبزی ناهار را در سه بشقاب باقی مانده گل گندمی مامان که تازه به دستمان رسیده خوردیم .
هوا ابری و مطبوع .
جان حمام کرده و بوی گل می دهد.
صبح با سر و صدای پدر و پسر از خواب پریدم . دوباره دراز کشیدم . جان کنارم دراز کشید و پرسید مامان عصبانی شدی؟ گفتم نه فقط سرم درد می کنه یکم چشمام رو ببندم خوب می شم .
گفت: مامان نمیری ها!
قول دادم که نه مامان خیالت راحت.
تعطیلات قبلی سه روز با جان وگروه پیشاهنگیش رفتم بیرون شهر
البته اینقدر دور نبود و شب ها می تونستم برگردم خونه . رفتنمهم به خواست گروه بود برای کمک .
تجربه خوبی بود . دفعه چندمیه که همراهیشون می کنم . روز آخر هم یه دستمان گردن پیشاهنگی بهم هدیه داده شد به پاس زحمات قابل توجهم