اسفند همیشه برای من و مورس پر از رویدادهای بود و باز هم تمام این اسفند برایم شد شور و شوق وصل . چه ماه مهربانی شده با من اسفند زیبا.
امسال با ما سه تا مهربان بود. با تمام دردها و تلخی های ریز و درشتش که از سر گذراندیم اما پایانش زیبا شد.
حالا پشت پنجره ای نشسته ام که چشم اندازش خانه هایی با شیروانی ست. از راست و چپ کوههای سبز و خانه های کنار هم چیده شده .
همان نوری که تابید به جان دوست نامه مان را رساند دستمان حتما.
و من و جان آنقدر با شتاب و پر استرس و گیجی چمدان بستیم و خانه را تحویل پیرزن طماع دادیم و هر چه خواست دادیم که فقط بدویم و برسیم .
برسیم اینجا. لحظه لحظه ی قبلش سراسر ترس و دلهره بود که اگر باز هم نشود چه. مثلا یکی از ما تستش مثبت شود یا هواپیما دچار نقص فنی شود یا ....
اما ما رسیدیم به هم و دوباره شدیم سه تا.
زخم هایمان بسیارند. عمیقند و دردناک. سعی می کنیم مرهم شویم برای هم . هی به هم یادآوری می کنیم که ما سخت تر از این پشت سر نهاده ایم اینها را هم ترمیم می کنیم و پشت سر می گذاریم.
امروز ساعت ۵عصر به وقت اینجا درست می شود یک هفته که ما کنار همیم. زیر یک سقفیم دوباره و شب ها سر بربالین می گذاریم. هنوز هم شب ها که نفس های نرم مورس به گوشم می رسد باور نمی کنم که اینجا هستم و کنارم نفس می کشد.