خاکستر و بانو

خاکستر و بانو

نام وبلاگ برگرفته ازنام یکی از اشعارشمس لنگرودیِ عزیز است
خاکستر و بانو

خاکستر و بانو

نام وبلاگ برگرفته ازنام یکی از اشعارشمس لنگرودیِ عزیز است

اُوه از انتظار، اُوه

خیلی خوب می شد راهی بلد یودم برای خوب کردن حالم.

هر روز غروب برای روز بعد تصمیم های خوب می گیرم اینکه با پسرک بریم بیرون یه روز بریم خرید تا عصر، فرداش بریم یه موزه ببینیم و فرداتَرِش بریم به یاد اسفند یا بهمن دو سه سال پیش توی بلوار کشاورز یا هر جای دیگر قدم بزنیم . اما هر روز بی حال تر و کسل تر از روز قبلم. با پسرک بازی می کنم. توی این هفته دو تا دفتر تموم کردیم با نقاشی های مختلف. نقاشی چرخ و فلک، موج سواری، دوتا بچه اژدها که به قول پسرک پدر و مادر ندارن، یه عالمه شبح با صورت های مختلف، تصویر مدرسه ای که قراره بره، نقاشی خودش و باباش دست تو دست تو راه همون مدرسه و....

با تمام این احوال بد، ناخوش و کسلم. هرکاری می کنم کمکی نمی کنه. فقط انگار منتظرم. هر روز منتظرم.

البته باید دو هفته پشت سر گذاشتن مریضی سختمون، از دنیا رفتن مریم، و پریود نشدن این ماه رو هم به لیست عوامل کسل بودگی و ناامیدبودنم اضافه کنم.