خاکستر و بانو

نام وبلاگ برگرفته ازنام یکی از اشعارشمس لنگرودیِ عزیز است

خاکستر و بانو

نام وبلاگ برگرفته ازنام یکی از اشعارشمس لنگرودیِ عزیز است

الان اونم داره یه کاخ صورتی مرمری برای من تو خیال می سازه؟!

عکسای پروفایلش زیاد بودن. حدود ده پونزده تایی می شد، حدودا 15 سالی می شه که هیچ خبری از هم نداشتیم.

تو یه عکس بافت آفریقایی موهاشو ریخته بود دورش و چند دسته رو باز کرده بود رو صورتش و به قیافش یه جور شور دست داده بود.

تو چندتا عکس یه لباس شبیه لباس غواصی تنشه و تو ذهن این میاد که مگه خانم ها می تونن غواصی کنن، یا فکر می کنم شاید کارش ربط داره به دریا. چون تو کیش داره زندگی می کنه.

تو یه عکس یه پیراهن سفید و یه دامن گل گلی گشاد بلند تنشه و تو یه ظهر داغ تنها و خندان داره تو خیابون راه میره.

تو بیشتر عکسا داره می خنده و قیافش همون قیافه ی سالها قبله انگار. چشماش همون طور شوخ، همونقدر گستاخ، همونقدر ماجراجو!

با خودم فکر می کنم اون خیلی خوشحال و خوشبخته حتما. خیلی زندگی پرماجرایی داره حتما. عکس ها اینطور نشون می دادن.برای همین ازش می پرسم: خوبی؟ خوشحالی؟و اون سوالم رو ندیده می گیره.

با هم کمی تو تلگرام حرف می زنیم و البته من بیشتر، چون گویا من هیجان و شادی بیشتری داشتم از دیدن دوباره ی اون.

ازم می پرسه ازدواج کردم، ازش می پرسم بچه داری؟ می گه نه ، تو چی. یه عکس از خودم و کونوسچه و بابای کونوسچه براش می فرستم.

بعد می شینم به عکس سه تاییمون نگاه می کنم که براش فرستادم.

تو عکس غم ها و کمی ها و رنج ها و نداشته ها معلوم نیست. عکس ها انگار همه زوایای زیبا رو نشون می دن. نمی دونم می فهمی چی می گم؟!


دیروزم به سوگواری گذشت.

بیست و سومین سال هم گذشت. دیروز دوش گرفتم و غسل صبر کردم باز هم در عزای نبودنت. تمام بغض هایم را ریختم روی بغض های فرو خورده قبل.

توی تقویمم روز بیست و یک مرداد را اینطوری نوشته ام: بیست و سه سال به زبان گفتن راحته، اما عمری است که تو تنهایمان گذاشتی مامان!

روی ماه ماماناتو ببوسین.

ارزوهای فانتزی

-یکی از آرزوهای من اینه که یک کیک پز حرفه ای بشم. برام فوندانت کشیدن و درست کردن انواع باتر کریم کاری نداشته باشه. در این راستا یه کارهایی هم کردم. خواهر شوهر مهربون هم در امتداد تشویق اینجانب از اون ور آب ها برام یه بسته ماژیک نقاشی برای روی بیسکوییت آوردن و کلی خرت و پرت مربوط به قنادی که کلی دلم خوش شد بابتشون. اما فعلا امکان آزمون و خطا ندارم. میذارم بعدا که داشتم.

-یکی دیگه از آرزوهام اینه که کارهای تم تولد و عروسی و انواع سفره های عقد رو انجام بدم. این کار رو خیلی خیلی دوست دارم و چندتایی تولد رو هم برای فامیل با تم های مختلف برگزار کردم. بریدن پرچم های تولد و درست کردن گیفت های بچه ها باعث می شه از فکر و خیال بیام بیرون. 

- یکی دیگه از آرزوهام اینه که مث کسایی که تند خوانی نصرت رفتن بتونم یه کتاب چند صد صفحه ای رو یه روزه بخونم و تموم مطالبش یادم بمونه.  آخه یکی از همکلاسی هام می گفت شوهرش این توانایی رو آموخته.

- یکی دیگه از آرزوهام اینه که تویه کافی شاپ کار کنم و مسئول سرو بستنی و قهوه باشم. شمع رو میزها و گلهای رومیزها رو هم بدن من انتخاب کنم.

- یکی دیگه هم اینه که من بخوابم و تو خواب همه مطالب پایان نامه بهم الهام بشه و بعد که پاشدم ببینم که اِه همه رو قبلا انجام دادم و بعدن خوابشونو دیدم. این یکی رو الان خیلی لازم دارم.

و آرزوهای فانتزی بنده همچنان ادامه داشته و در حال تغییر و دیگرگونی هستند.

اینم از این!

بالاخره خوندن کتاب زبانشناسی اجتماعی شروع شد. دیشب وقتی مقایسه دستوری زبانهای انگلیسی رو در جاهای مختلف می خوندم می دیدم خیلی وقتها تو انگلیسی این من نیستم که دارم گرامر رو اشتباه می گما. اون موقع تنها به انگلیسی معیار حرف نمی زنم اما مثلا دارم آگسی حرف می زنم یا دارم با یه پی جینی که یه جا داره بهش تکلم می شه حرف می زنم. مثلا اگه یه جا sسوم شخص رو یادم رفت می تونم بگم در برخی از اهالی شهرهای آنکلیای شرقی و دیترویت هم که انگلیسی حرف می زنن اصلا این صیغه استفاده نمی شه (به نقل از کتاب فوق، نوشته پیتر ترادگیل) فقط با انگلیسی معیار کمی فاصله داره! اصلا کلی به گرامرم امیدوار شدم با خوندن این کتاب. البته فکر نکنین من این کتاب رو خوندم تا به خودم امیدوار بشم ها.


پ.ن: خیلی دوست دارم برای پست هام عکسی چیزی بذارم. اما پیدا نمی کنم معمولاً.

مادر پسر

وقتی بابای کونوسچه با یه توپ پلاستیکی راه راه اومد خونه انگار باز یادم اومد که من یه پسر دارم. کونوسچه هم با پا یه شوت نرم می زنه زیرش و می گه: گل، گل. البته همچین دهنشو پر می کنه و میگه.


کونوسچه یه شیرین کاری ام یاد گرفته که می میرم وقتی انجامش می ده.  البته موقع قلقلک بازی این کار رو یاد گرفت.

من بهش می گم: پیرهن بالا! پیرهن بالا! اونم زودی پیرهنشو می ده بالا و با یه لبخند پهن منتظره که شیکمشو ببوسم. آی کیف می ده! آی کیف می ده!