خاکستر و بانو

خاکستر و بانو

نام وبلاگ برگرفته ازنام یکی از اشعارشمس لنگرودیِ عزیز است
خاکستر و بانو

خاکستر و بانو

نام وبلاگ برگرفته ازنام یکی از اشعارشمس لنگرودیِ عزیز است

روزتون مبارک مامان ها!

-صبح هایی که مورس خونه باشه با پسر صبحانه می خورند! وسط حرف هاشون شنیدم که کونوسچه گفت: بابا میشه لطفا به لک لک ها بگی برامون یه نی نی بیارن؟!


-امسال اولین سالیه که بعد از ازدواج قراره موقع تحویل سال خونه نباشیم! پارچه نوار دوزی شده ی قرمزم را برداشته ام، شمع و شکلات هم!  شیرینی های ساده ای پخته ام، قراره امسال کنار مامان باشیم! امیدوارم هوای تحویل سال آفتابی باشه که بتونیم اونجا کنار هم جمع شیم!



شاه پسرم سه سالگی مبارک!

هزار و چند روزی است که مرا برای مادری کردن برگزیدی دردانه ی عالم هستیِ من؛ پسرکم!

روز اول که مثل یک دانه ی کنجد آمدی و نشستی توی ظرف عسل دل من؛ شادی بی حد!

روز تولدت باران می بارید، ریز و بی وقفه! شاباش آسمان به من!

وقتی ساعت 3 عصرِ سه سال پیش تو را نشانم دادند، اولین واکنشم اشک بود! پسرکی پیچیده در  گان سبز! یک شانه ات بیرون بود و می شد جای بال کنده شده ات را دید، عاشق چاه زنخدانت شدم؛ دنیا رفت در بکگراندی از هیچ؛ و تو ماه من شدی و تابیدی!

بوی گلویت که بوی بهشت می داد مرا دوباره عاشق کرد، مروارید سفیدم!

واقعا من قبل از تو چه می کردم، کجا بودم؟!

 

پ.ن اول: از جمله علاقمندی های کونوسچه جناب"ابی" است! بی حد و حصردوستش داره و براش احترام ویژه ای قائله! وقتی ابی می خونه به همه می گه ساکت ابی داره می خونه! بعد رو به من می کنه می گه: الان ابی می خونه حالت بهتر شد؟! و من با رضایت خاطر می گم: بله، خوبِ خوب! رفتن به کنسرتش و دیدن از نزدیکش تو ویش لیست های مادر پسریمون اون بالا بالاهاست! شراب صد ساله عشق رو هم هی تکرار می کنه!

ماشین بازی رو دوست داره! توی عروسکاشم یه سگ داره که اسمشو گذاشته فِرِدی که  یار همیشگیشه، و البته اینقدر فردی شسته شده که دیگه جونی براش نمونده! دنیای شیرینی ها دنیای مورد علاقشه و هر وقت دلش شیرینی می خواد می گه: مامان بهم جایزه می دی؟! یا می گه میشه بغلم کنی بریم ببینیم چی داریم؟!

کتاب خوندن و قصه گوش دادن خیلی دوست داره! نقاشی با آبرنگ رو هم خیلی زیاد! گاهی با هم بِلز می زنیم! گاهی شیپورشو بر می داره و هی می زنه! تا من می گم نوبت منه! می گه: نه خاله ساراینا خوابن! ( خاله سارا همسایه پایینی مونه)

چند وقتیه که خیلی خیلی زیاد کارتون دیدن رو دوست داره! کارتون لک لک ها و چند تای دیگه رو بیش از ده بار دیده! اینقدر که دیالوگها رو حفظه و لیپ سینک باهاشون اجرا می کنه!

خجالتیه هنوز و از بغل شدن و بوسیدن و بوسیده شدن زیاد خوشش نمیاد! البته به قول پدربزرگش با باج گرفتن زود می پره تو بغل و چلپ چلپ ماچ میده! موقع خواب حتما باید دستم رو بذارم رویشونه اش تا بخوابه! این افتخار حتی شامل باباش نمیشه و وقتی یه بار باباش خواست بغلش کنه تا بخوابه، گفت: فقط مامانا می تونن دستشونو بذارن!

هر وقت اجازه ی کار یا برداشتن چیزی رو بهش نمی دم، یا می فهمه کار بدی کرده و ازش دلخورم، می گه بذار ببوسمت! بعد از بوسیدن هم می گه: دیگه ازم ناراحت نیستی؟! و من چی می تونم بگم جز نه!

 

پ.ن دوم: متن بالا رو امروز تو پیج اینستام گذاشته بودم، خواستم با شما هم شریکش بشم!

 

جمعه از تو می گم!

یکی بود تو گذشته ام که خیلی دوستش داشتم، خواهر بود برام، خیلی وقت ها و جاها خواهری رو تموم کرد برام، اینقدر با هم رفیق و یار غار بودیم که فکر می کردم اگه مامان ندارم اونو دارم؛ اما تهش نمی دونم چی شد که‌ بد دلی از من شکوند، از هممون؛ حالا همه ی اینا رو گفتم که بگم کونوسچه ای که شد لقب پسرم، از اون اومد! به هر بچه ای که دوست داشت با لحن بچه گانه و در حال بادکش نمودن بچه ی مذکور می گفت: کونّوس ( ن با تشدید

بعدم که یه خاله ی مهربون تهش یه "چه" گذاشت و شد کونوسچه!

چقدرم القاب داره از الان پسر، اولِ اولش کنجد بود، چون برای من اون تخمک مثل کنجدی بود افتاده تو ظرف عسل و چسبیده و جدا شدنی نبود که نبود!

بعد شد گیلانشاه! اینم به خاطر روحیه نصیحت گونه ی من در ابتدای مادری بود، بعد کونوسچه؛ بعد از اون هم پسرم!

ازم یاد گرفته تو خونه راه میره می‌خونه: بلا می سری، تاجِ می سری! ( درد و بلات به جونم، تاج سَرَمی) اینو من برای اون می خونم، اون نمی دونم واسه کی!؟

جمعه تولد شاه پسرمه، یادم بمونه از کارها و دوست داشتنی هاش اون روز بیشتر بگم!

 

پ.ن: شهرزاد هر روز دلم می خواد بهت میل بزنم و تنبلی زورش بیشتره از من در روشن کردن کامپیوتر خونه. اول ازت بخوام چندتا کتاب بهم معرفی کنی، البته یکی بود که‌ معرفیش کرده بودی نمی دونم "چی چی زده" بود و یادم نمیاد، دوم اینکه این دخترت شبیه کیه این همه خوشگله، خوشگله ها! به ویژه چشماش! یه روزی یکی پیدا میشه که خودشو واسه اون خنده بکشه! البته نه که پیدا شدنش مهم باشه ها! میخوام بگم چقدر خنده ی خنده ای داره!

 

 

زوایای نمایان شده

کارهای خونه تکونی در کندترین و لاک پشتی ترین حالت ممکن پیش رفت و تموم شد؛ فاینالی!

زنانگی هم دائم در حال تغییر و دگرگونیه در من، اصلا زاویه نگاهم به دنیا در حال تغییره، یکیش همین موضوع خونه تکونیه! تا قبل از مادر شدن نوع خونه تکونیم تراکتوری و برق آسابود! منم در نقش یه بیل مکانیکی و اَبَر خانه تکان، حضور بهم رسانده و خونه رو به معنای واقعی کلمه می تکوندم! تکوندنی که اصلا لزومی نداشت! مثلا همۀ ظرف ها رو، در می آوردم و میشستم! ظرف هایی که استفاده می شدند دائم و اصلا نیازی به این کار نبود! بعد همۀ کارها رو هم اصرار داشتم در عرض نهایت دو تا سه روز انجام بدم!

اما امسال پروژه خونه تکونی از 28 بهمن کلید خورد و به جز اتاق خواب، که واقعا نمی تونم تخت رو به تنهایی جابجا کنم، باقی خونه با معیارهای جدیدم تمیز شد!

موهای سفید خیلی زیاد و مثل کلونی در حال پیشروی هستند، یکی بهم گفت: واای اینقدر موی سفید داشتی؟ یکی دیگه گفت: روغن سیاه دانه بمال به ملاج وسط سرت دوباره موهای سفیدت سیاه میشه! ( آفرین به قدرت این سیاه دونه ی فسقلی) اون یکی گفت: چرا رنگ نمی ذاری رو موهات؟ یکی حتی گفت: یعنی دوتا دونه رنگ از اونور برای خودت نیاوردی؟!مشکلی پیش اومده که به خودت نمی رسی؟

در جواب، باید بگم از دیگر ابعاد تازه نمایان شدۀ زنانگیم اینه که با موهای سفیدم هیچ مشکلی ندارم، حتی وقتی موهام رو سشوار میکشم از اون برق نقره ای پیدا و پنهان در موهام لذت هم می برم! اما برای عید و دائم توضیح ندادن، رنگشون می کنم!

 

خانه ام در حال برق زدنه، پسرم داره کارتون می بینه و وسطش میاد می گه: مامان یه چیز باحال بهم میدی لطفا؟! یا مامان میشه بهم جایزه بدی؟! مورس وسط بیرون رفتن می گه: اینقدر از این بیرون رفتن و پاساژ گردی بدم میاد! پیش خودم فکر می کنم اون بُعد بدجنس رو هم باید بتکونم و بیارمش بیرون انگار و یکم اذیتش کنم! اما زنانگیم! آه از دست روح زنانه ی احمقم که دست از همه جور تلاشی برداشته!

 

عطرهام تموم شدن و من هیچ عطری ندارم در حال حاضر! یعنی اینقدر نکردم که یه عطر هم برای خودم بیارم! دلم الان فلاور پارتی ایوروشه رو می خواد! یه عطر دلم می خواد برای تمام فصول، یه بویی که تند  و هیجانی نباشه! یه عطر آروم و خلسه آور و بی زیاد حرف خاصی، عطری که بوی یک زن رو بده! همین!