دختره قرار بود بمیره اومد نشست کنار باباش که اونم می دونست دخترش قراره بمیره! بعد به باباش گفت: بابا بیا یه قراری با هم بذاریم، بعدا هر وقت دلت برام تنگ شد یه درخت به یاد من بکار.
بابا گفت: دنیا به این همه درخت نیازی نداره!
احمقانه است اما اون لحظه دوست داشتم جای اون دختره باشم تا بابام به من چنین حرفی رو بزنه.