خاکستر و بانو

خاکستر و بانو

نام وبلاگ برگرفته ازنام یکی از اشعارشمس لنگرودیِ عزیز است
خاکستر و بانو

خاکستر و بانو

نام وبلاگ برگرفته ازنام یکی از اشعارشمس لنگرودیِ عزیز است

از باران این روزها و شبها بسیار لذت می برم!


هرشب دلم نوشتن میخواد! یعنی هر شب ها! اما همه چیز دست به دست هم می ده تا آروم برم بخوابم! با حرف هایی که اول خواب به خودم قول میدم که حتما بگمشون !

یک چای به غایت کم رنگ و بی جان ریختم و نشستم تا حرف ها را بزنم یکی یکی که؛ -پوف- هیچی یادم نمیاد!


چند روزی گیلانشاهم درگیر این ویروس جدید بود! یعنی طوری که یک سپیده دم که حالش بد بود دیگه کم آوردم و شروع کردم زارزار زدن بی صدا! خدا رو شکر الان کاملا خوب خوبه!

خونه ام بالاخره ارغوانی شد و یه حس و بوی زنانه خیلی خیلی قوی توش جاری شده!

بعضی شب ها بعد از خواباندن پسرجانم، فیلم می بینم. از این دست فیلم های آرام و یکنواخت بی هیچ هیجان خاصی در نهایت! کلی هم لذت می برم!

دلم برای دوست جانم کلی تنگ شده! کلی زیاد! فکر کنم وقتش رسیده کمی از وقت خانم دکتر را زورکی هم شده به خودم اختصاص دهم!


سال نو فرخنده!

کلی حرف از سال قبل موند که نزده رفتند لای باقی نزده ها! کلی حرف هم موند برای روزهایی که اومدن!

من هنوز دو هفته از سال جدید نگذشته منتظر عید سال دیگه ام! حتی رفتم برای هفت سین سال دیگه شیش تا کاسه خوشگل سفید با گلهای صورتی و ارغوانی خریدم!

من خیلی منتظرم! خیلی زیاد منتظر رسیدن روزهای خوبم! روزهایی که قراره غم درشت ها جاشونو بدن به غم ریزه میزه ها و غم های همین طور الکی و سطحی؛ در عوض منتظرم شادی های عمیق از راه برسن! شادی درست و اساسی! اصلا یکی انگار بهم مدام می گه امسال سال خوبیه! امسال همون سال مهمه است!همون سالی که آخرش یه بالش می ذارم زیر سرم و همین جور ول میخوابم و میگم: آخیش! چه خوب سالی بود امسال!


سال 1395 مرسی و سپاس که قراره خیلی مهربون باشی باهامون! اصلا بیا روی همو ببوسیم!

-پروژه رنگ کاری خونه بالاخره کلید خورد. البته فعلا بتونه کاری ها انجام شد! همسر جلو جلو اعلام کرده که ممکنه چهار پنج روز طول بکشه ها!

مهم نیست! آشپزخونه بالاخره تموم شد! بقیه اش هنوز فرصت هست!


- یه جریانی داره راه می افته که به جای هدیه دادن سررسید کتاب هدیه بدیم؛ خدا کنه اونایی که تا پارسال بهم سررسید هدیه می دادن بشنون و کتاب خوب هدیه کنن! چندتا رمان خوب باشه که چه بهتر! سال گذشته یه سررسید هدیه گرفتم که صدهزار تومن می ارزید. خوب اگه اون رمان مورد علاقه ام خریداری می شد ارزون تر در می اومد که. تازه می شد دوتا رمانم باشه! البته این بیشتر برمی گرده به مدیران رده بالا که سررسید می دن به کارمندان عزیز! اونا هم اینقد سررسید هدیه می گیرند که می تونن همونا رو هدیه بدن. خوب مدیر عزیز چهار تا کتاب خوب بخر بده کارمندات!  تو رو خدا از این رازهای موفقیت و ازدواج در اسلام و از این دست هم نخر! چهار تا رمان خوب که نقدهای خوبی بهشون شده! واقعا اینقد سخته! اصلا من اگه مدیر جایی بودم یا مسئول خرید هدایا بودم حتما یه نظر سنجی می کردم مبنی بر اینکه دوست دارین چه کتابی هدیه بگیرین، یا تو چه زمینه ای باشه!؟ اینجوری هدیه ای می دادم که صرف از سرواکنی نبود؛ یه کار ارزشمند بود.

تمام راه یک آبنبات پرتقالی در دست داشت!

طبق قرار مادر و پسریمون امروز رو رفتیم گردش دوتایی!

ولیعصر گردی کردیم! توی مغازه ها جنس لباس ها را لمس کردیم؛

شکوفه های درختان بلوارکشاورز را دوتایی دیدیم؛

جوانه ها را؛ خانه های قرمز پرندگانی که روی یکی دوتا درخت وسط بلوار به شاخه های کهنسالشان نصب شده بودند؛

ده تا ده تا، سنگفرش شمردیم؛ 

توی یه کتابفروشی راه رفتیم و دنبال یک کتاب گشتیم؛

خیابان نادری را به پسرم نشان دادم و نشانی یک دوست را؛

بعد روی یک نیمکت کمی نشستیم!

داریم تمرین می کنیم با هم از الان تا بعدها که بزرگتر شد، بعضی روزها بی دلیل برویم و راجع به بدیهی ترین و واضح ترین چیزها حتی، حرف بزنیم. حرف های مادر پسری!



امیدوارم تاعید به سرانجام برسه!

خانه تکانی ما با لاک پشتی ترین سرعت ممکنه داره پیش میره. یه روز رو اختصاص دادم به کمدها و کشوهای لباس و مرتب شدند. روز بعد یخچال و روز بعد شستن شیشه های قدی آشپزخانه و شستن پرده آشپزخانه و تمیز کردن کابینت بنشن ها. داشتم با پسر جان مرور می کردم که خوب یک روز کشوها، یک روز یخچال، یه روزم شیشه ها، فردا چیکار کنیم، پسرم با صدای خسته و بلند گفت: دَدَ! و اینگونه است که ما فردا به دوتایی مون استراحت می دیم و کمی می ریم دَدَ.


تازه می خوام شیرینی های عیدم خودم درست کنم!