میخواستم برات پیغام بگذارم که وقتی اومدم حتما و در اولین اولین فرصت بیا ببینمت! کلی حرف بود از سر دلتنگی و کلی هم از سر ...؟! باز هم دلتنگی!
بعد چون می دونم یادم میره این حرف ها رو اون موقع که دیدمت بهت بزنم، الان یکم، فهرست وار میگم! الان میگم چون وقتی میبینمت همه چی پاک میشه از ذهنم و دلم بس که خوشم کنارت!
دیشب یهو آدرس جدیدت رو تو پیوند یه عزیز دل پیدا کردم خیلی به من نزدیک بودی و من بی خبر! بعد خیلی خیلی دلم گرفت که چرا به من نگفته!؟ بعد با ادامه ی دلخوری هی خوندم و خوندم و شنیدم! بعد از چند ساعت دلخوری برآمده از قضاوت عجولانه، یهو یادم اومد که ای بابا، اون که آدرس رو برای همه گذاشته بود؛ فقط بعد یه چند تا نوشتن اونجا رو هم نیمه تعطیل اعلام کرد یه جورایی! منم آدرس رو تو ی لینکام نذاشتم چون دلم نمی خواست اغیار بیابند در گرانم را!
بعد دلخوری ها رفت، خوشم از اینکه مثل کتابی عاشقانه قهوه مینوشم و میخوونمت! بعد لبخند میاد کنج لبم که چه خوبه که تو همیشه تو زندگیم باشی ! چه خوب تر که دوخته شی به زندگیم!
چند روز پیش داشتم برای عزیزی میگفتم که تو رو خیلی کم میبینم، کمتر از ذره ای از اونقدری که میخوام ، اما هر وقت که انگار پرت شدم وسط یه صحرا تنهایی و گیجی و نابلدی؛ میرسی!
بازم حرف هست،باشه تا ببینمت!
دردهای حجم های دلتنگی رو هم میشه با جمله ی ، «این نبودن ها و دوری ها برای استحکام رابطه مفیده»؛ ماست مالی کرد!
اما دلتنگی همیشه منتظر بهانه است تا بیشتر نمود خارجی پیدا کنه!
کونوسچه پاهاش تو ستون فقراتمه! داره می خوابه! تمام مدت خوابش همینه! کلا در حال لگد پروندن و چرخیدنه! از بچگی های منم عجیبتر میخوابه! پسره دیگه میخواد از الان نشون بده!
بیشتر می تونیم ارتباط برقرار کنیم، من از اون دنیای ایده آل گرام کمی فاصله گرفتم اونم بیشتر می تونه منظورشو برسونه و راحت تر می تونه خرم کنه!
دو روزه صداش گرفته و اصلا نمیدونیم چرا! چون فقط همینه و آب دماغ راه نیفتاده نگران نیستم!
عصرها میریم پیاده روی و با هم حرف می زنیم، کلمه یاد گرفتنو دوست داره و تکرار میکنه حرفامو، اما براش سخته!پاییزمون داره به سرعت طی میشه، به سرعت و با انبوهی از دلتنگی!
اینجا هنوز هوا تاریک نشده کرکره های جلوی پنجره هاشونو میبندن! اصلا به این فکر نمی کنن که یکی موقع پیاده روی عصر گاهی از سر دلتنگی، دلش میخواد که نورهای زرد و سفید، پررنگ و کم رنگ به بیرون سوسو بزنه، تا آدم بتونه خودشو از دلتنگی بکشه بیرون و براشون قصه ببافه تو خیال!
با گوشی تایپ کردن خیلی سخته؛ کامنت گذاشتنم که دیگه حرفشو نزن، اصلا ابدا!
اگرنه ، برای لاله پیام گذاشته بودم که از سال بعد یه زحمت بکشه مرداد که میره سالروز پدرش، یه سری به مامانم بزنه سلاممو برسونه یه دستی رو سنگش جام بکشه؛ چون تاریخا دو روز با هم اختلاف دارن، که نرفت پیامم!
بعدا نوشت: مشکل کامنت گذاشتنو پیدا کردم، حالا دیگه با گوشی میشه
از جمله کارهای مورد علاقه ام ، وقت چرخیدن تو عوالم مجازی دیدن عکس های پروفایل بقیه است. حتی کسایی که نمیشناسمشونم!
میشه باهاشون قصه ساخت، مث دیدن توی یه خونه از لای پرده کنا ر رفته ی پنجره. بعضی ها یه آلبوم عکس دارم تو پروفایل شون، با پوزیشن های متفاوت در جاهای مختلف؛ بعضی ها فقط عکس بچه شونو میذارن که اغلب خانم ها هستند، بعضی که اسمشون، اسم گله، اون گل رو برای پروفایل انتخاب میکنند، بعضی عکس دونفره، بعضی حرف ها و داد و بیدادایی که میخوان به گوش کسی برسونن،بعضی مناسبتی و بعضی هم عکس گذاشتن رو اصلا نمی پسندن بس که محتاطن و هر چی ! و صد البته به هیچکسی هم ربطی نداره!
اما اونایی که آلبوم پروفایل شونو عوض میکنن رو دوست دارم ، همیشه تنوع دارن! آها سبک هنری ها یادم رفت، یا این کار جدیدی که تصویرتو میدی و نقاشیتو تحویل میگیری!
گاهی جملات و کامنتایی که یکی میذاره اصلا شبیه قیافش نیست نمیدونی کدوم واقعیه! اما سعی میکنم تحلیل روانشناسانه نداشته باشم فقط محض فانی و سرگرمی باشه، اما خوب گاهی درگیر می شی! درگیر یه عکس ، یا یه کامنت که، چشه یعنی؟ یا حتی بعد از چند روز میگم یعنی الان حالش بهتر شده؟ و اگه عکس پروفایل رو عوض کرده باشه میفهم که خوبه، خدا روشکر هر چی بود حل شد و اگه تغییر نکرده باشه بازم فکرم می مونه که هی چی شده یعنی؟ گاهی هم ممکنه طرف حالش خوب شده و یادش رفته باشه که عکسی فراخور حال خوبش بذاره، اون موقعس که فکر ذهن درگیر منو نکرده و مسئوله خوب!!
من هم برای پروفایلم عکس خودمو گذاشتم؛ هرگز هم عکس پسرم رو چه تنها چه با خودم تو دنیای مجازی نمیذارم، که اونم دلایل خودم رو دارم براش که برای خودم قابل احترامه!
عکس خودمم عکس یه زنه تو یه روز معمولی، که لازم نباشه هی هی عوض بشه!