جان هنوز آبریزش بینی اش ادامه دارد
قرمه سبزی ناهار را در سه بشقاب باقی مانده گل گندمی مامان که تازه به دستمان رسیده خوردیم .
هوا ابری و مطبوع .
جان حمام کرده و بوی گل می دهد.
صبح با سر و صدای پدر و پسر از خواب پریدم . دوباره دراز کشیدم . جان کنارم دراز کشید و پرسید مامان عصبانی شدی؟ گفتم نه فقط سرم درد می کنه یکم چشمام رو ببندم خوب می شم .
گفت: مامان نمیری ها!
قول دادم که نه مامان خیالت راحت.
ایشالا همیشه در کنار جان سلامت وخوش باشی وحسابی از بودن در کنار هم کیف کنید وپراز تجربه های ناب باشید
چه حس خوبی بشقاب های مادر که به دستت رسیده حالش رو ببر
ممنونم