بعد از قرن ها دوباره سلام
از همین الان الان بخوام بگم ، جان مدرسه اس و دیروز وقتی دندون پزشک ازش پرسید چرا تو ۹ سالگی کلاس دومه و من بهش گفتم برای اینکه ما تازه یکساله اومدیم با یه شوق و تعجبی شروع کرد از زبان جان تعریف کردن. که البته من طبیعی بود ذوق مرگ شدم اما خاله کبرای کله ام گفت : این احتمالا تا حالا بچه ی مهاجر ندیده وگرنه می دونست همه ی بچه های مهاجر بعد یه سال زبان کشور مقصد رو روان و راحت حرف می زنن.
اما یه چیزی درباره زبان قند شکر فارسی هست که باعث میشه لهجه قشنگی داشته باشیم و این رو معلم زبانی که مختص زبان آموزان مهاجره در اولین ارزیابی عنوان کرد که جان بدون لهجه حرف می زنه. خوش به حالش.
دیگه اینکه جان خیلی خیلی معلمش رو دوست داره حتی یه بار گفت اون برای من شبیه گل رزه، رو ویکتوریا کراش زده ، با لونا که بچه زرنگ کلاسه دوستای خوبی اند، همیشه سعی می کنه ستاره اش آبی بشه که بتونه عنوان های هفتگی مهم از معلمش بگیره. لویی رو هم بازی خوبی می دونه و مجوز رفتن به کلاس سوم هم بهش داده شده .
مورس هم که سرکار و روتین خودشه ، با همون آرومی سابق که آرومتر هم شده .
زندگی اینجا اغلب مثل یه رود آروم در جریانه. کمتر دغدغه داری، بیشتر سرت به خودت گرمه. پنجره بازه . صدای پریدن و بال زدن کبوتری و رفتن به بام دیگه ، دورتر صدای جیغ جیغ مرغ های دریایی، زیرشم صدای ماشین ها که همواره از یه جایی حتی خیلی دور یه آژیری هم این هست.
با تموم این ها پس چرا امروز خیلی حالم یه مدلیه. از اون مدل ها که فقط باید می اومدم این جا.
قرار به چس ناله کردن نیست ها اما نمی دونم چی به چیه درونم
یه مادلن و قهوه حالم رو خوب می کرد معمولا اما مادلن رو خالی خوردم قهوه ام یخ شد و دلم نمی خوادش
به اولین فروشگاه نزدیکم شاید کمتر یک دقیقه فاصله اس اما حوصله اینکه برم و برای ناهار چیزی بخرم رو نداشتم گفتم شاید یه چیزی بپزم حالم عوض شه
کتلت نخود پختم
تغییری حاصل نشد
یه ساعت زبان خوندم و همیشه بعدش حس مفید بودن بهم دست می داد اما امروز تغییری نکردم
دو هفته دیگه قراره از این خونه بریم و خونه جدید چون خالیه می تونیم یه عالمه خرید کنیم براش و تا دیروز هی برنامه ریزی می کردم که تا اول حراج ها صبر کنم با خونه معاشرت کنم بعد که حراج شروع شد پیتیکو پیتیکو بریم خرید اما امروز فکر به اونم تغییری ایجاد نمی کنه
چیه این آدمی
چه قدر دردمنده
هر چقدر آرامش و سکوت داره ، باز یه چیزی هست که درونیه که نمی دونیه
سلام

( به همین بسنده می کنم )
الان باید اون استیکر برات بفرستم که از خجالت رفته سرش فرو گرده تو بالش و خوابیده که نیست
ممنونم از این همه اظهار لطف
سلام عزیزم چقدر منتظر نوشتنت بودم چه خوبه که انقدر قشنگ گل پسرت با اون کشور اوخت شده حال ادم همش درحال تغییره وهمین به ادم انگیزه زندگی میده ایشالا خانه جدیدتون پراز عشق ونور باشه وروی خوش زندگی درزندگیتون جریان داشته باشه زود به زود بنویس از حال وهوای اونجا برامون بگو
مراقب خودت باش
سلام
چه قدر خوب که نوشتی
برای بهتر شدن حالت و حال همه ما که مهاجرت کردیم ولی نمی تونیم از ته دل خوشحال باشیم چون بخشی از وجودمون رو گذاشتیم تو کشورمون و اومدیم اینجا بیشتر بنویس
بزار هم خودت سبک شی هم ما که تو به جای ما هم می نویسی
سلام پریسا
آخی
هرجا هستی دلت آروم
سلام و صد سلام
به به چه خوب که نوشتی
خوشحالم که جان تونسته ارتباط بگیره البته از خوبی مهاجرت در سن کم همین تطابق پذیری سریعتر با فرهنگ و جامعه جدید است
خوش باش و اصلا هم عذاب وجدان نداشته باتش
حال و احوال آدمی حاصل انتخاب هایش است
شما انتخاب کردید مهاجرت کنید سختی هایش را به جان خریدید
من نوعی اصلا به آن فکر نکردم و تلاشی نکردم پس گله ای نیست
سلام مخمور مهربان
مخمور تسلی دهنده
چقدر تو خوب بلدی لذت رو به جان دیگران بنشانی ، آرومشون کنی و مهربورزی
چقدر من بی سعادت بودم که بستنی های تو رو نخورده و روی ماهت ندیده دور شدم از اونجا
سلام سرن جان،
چقدر خوشحال شدم که دوباره چراغ اینجا رو روشن کردید. منم قریب ۱۰ سال هست که مهاجرت کردم و حالتون رو خوب میفهمم.
سلام سارا
هرجای دنیا هستی سلامت باشی ودلآرام
بعد قرنها علیک سلام
خسته نباشی و خداقوت بانو ، امیدوارم چالشهای مهاجرت با راحتترین شکل ممکن براتون بگذره، دلمون براتون تنگ شده بود،چه خوب که برگشتین
سلام مریم
مرسی
سختی های مهاجرت برای یه ایرانی اصلا سختی به شمار نمی ره
خوشحالم از خودت خبر دادی
آدمی از درون همیشه یه غمی داره و فکر میکنم اون غم تنهاییه
آدمیزاد طفلکی
سلام سرن جان خدارا شکر که خوبید وملالی نیست جز دوری بی خیال دختر جان قرار نیست که همیشه حال دلمان خوب باشد هر وقت حالت خوش نبود به ایران فکر کن وخدا را هزاران بار شکر کن که رفتی وهر سه با همید
سلام وینا
می دونی هر وقت که خیلی خوبم باز نمی تونم سرخوش باشم چون همون لحظه به عزیزانم و به وطنی که هرگز برایم وطن نشد فکر می کنم و دردهایی که آدم ها درش می کشند
بیشتر وقت ها از خوشحال بودن عذاب وجدان می گیرم و این فکر کنم حال اغلب مهاجرهاست
اما زندگی همینه دیگه همیشه بهانه داری برای هر حالی
سلام عزیزم
انسان کلا در جهان غریبه
هر کجای جهان
ولی چه خوبه توی این غربت خلقت، عزیرانت همراهت هستن
سلام قند و نبات
الان همین الان انگار صدات اومد پیچید تو گوشم به مهربونی
چیه این آدمی که دردهاش رهاش نمی کنند که غربت همینجوری چسبیده بهش و ول کنش نیست
اما بله با تمام این ها خدا رو شکر که عزیزانم مرهمند به رنج ها
سرن نازنینم سلام. چقدر خوشحال شدم که دوباره نوشتی. تقریبا هر روز به وبلاگت سر میزدم. خوشحالم حالا آرامش شده روتین زندگیت. الهی همیشه آرامش و خوشبختی و سلامتی رو در بغل داشته باشی. هم خودت و هم عزیزانت
سلام سارا
مرسی از مهربونیت که سر میزدی
الهی برای همه باشه همه شون