هزار و چند روزی است که مرا برای مادری کردن برگزیدی دردانه ی عالم هستیِ من؛ پسرکم!
روز اول که مثل یک دانه ی کنجد آمدی و نشستی توی ظرف عسل دل من؛ شادی بی حد!
روز تولدت باران می بارید، ریز و بی وقفه! شاباش آسمان به من!
وقتی ساعت 3 عصرِ سه سال پیش تو را نشانم دادند، اولین واکنشم اشک بود! پسرکی پیچیده در گان سبز! یک شانه ات بیرون بود و می شد جای بال کنده شده ات را دید، عاشق چاه زنخدانت شدم؛ دنیا رفت در بکگراندی از هیچ؛ و تو ماه من شدی و تابیدی!
بوی گلویت که بوی بهشت می داد مرا دوباره عاشق کرد، مروارید سفیدم!
واقعا من قبل از تو چه می کردم، کجا بودم؟!
پ.ن اول: از جمله علاقمندی های کونوسچه جناب"ابی" است! بی حد و حصردوستش داره و براش احترام ویژه ای قائله! وقتی ابی می خونه به همه می گه ساکت ابی داره می خونه! بعد رو به من می کنه می گه: الان ابی می خونه حالت بهتر شد؟! و من با رضایت خاطر می گم: بله، خوبِ خوب! رفتن به کنسرتش و دیدن از نزدیکش تو ویش لیست های مادر پسریمون اون بالا بالاهاست! شراب صد ساله عشق رو هم هی تکرار می کنه!
ماشین بازی رو دوست داره! توی عروسکاشم یه سگ داره که اسمشو گذاشته فِرِدی که یار همیشگیشه، و البته اینقدر فردی شسته شده که دیگه جونی براش نمونده! دنیای شیرینی ها دنیای مورد علاقشه و هر وقت دلش شیرینی می خواد می گه: مامان بهم جایزه می دی؟! یا می گه میشه بغلم کنی بریم ببینیم چی داریم؟!
کتاب خوندن و قصه گوش دادن خیلی دوست داره! نقاشی با آبرنگ رو هم خیلی زیاد! گاهی با هم بِلز می زنیم! گاهی شیپورشو بر می داره و هی می زنه! تا من می گم نوبت منه! می گه: نه خاله ساراینا خوابن! ( خاله سارا همسایه پایینی مونه)
چند وقتیه که خیلی خیلی زیاد کارتون دیدن رو دوست داره! کارتون لک لک ها و چند تای دیگه رو بیش از ده بار دیده! اینقدر که دیالوگها رو حفظه و لیپ سینک باهاشون اجرا می کنه!
خجالتیه هنوز و از بغل شدن و بوسیدن و بوسیده شدن زیاد خوشش نمیاد! البته به قول پدربزرگش با باج گرفتن زود می پره تو بغل و چلپ چلپ ماچ میده! موقع خواب حتما باید دستم رو بذارم رویشونه اش تا بخوابه! این افتخار حتی شامل باباش نمیشه و وقتی یه بار باباش خواست بغلش کنه تا بخوابه، گفت: فقط مامانا می تونن دستشونو بذارن!
هر وقت اجازه ی کار یا برداشتن چیزی رو بهش نمی دم، یا می فهمه کار بدی کرده و ازش دلخورم، می گه بذار ببوسمت! بعد از بوسیدن هم می گه: دیگه ازم ناراحت نیستی؟! و من چی می تونم بگم جز نه!
پ.ن دوم: متن بالا رو امروز تو پیج اینستام گذاشته بودم، خواستم با شما هم شریکش بشم!
عزیزم تولد گل پسرت و تبریک می گم امیدوارم شاهد رشد و بالندگیش باشی...پسرها خیلی مامانی هستن.
از طرف من ببوسش
مرسی نازنین، مرسی!
سلام تولدشون مبارک زنده باشن.راستش من اومدم بپرسم از عمو سبیلو خبر دارین؟خدای نخواسته اتفاقی براشون نیفتاده؟
سلام آوای عزیز!
ممنون از لطفتون!
خیر خبری ندارم ازشون
سلام عزیزم من خواننده خاموش شمام .راستش تو پست گذاشتن یکم زیاد تنبلم .ولی همیشه وبلاگتونو دنبال میکنم .اینستا رو خیلی دوست دارم .میشه ادرس بدین فالوتون کنم ممنونم
سلام عزیزم!
خوش حالم که هستین!
این اینستای من خانوادگیه که خوب طبیعتا نمی دونن من وبلاگ دارم! بنابراین اجازه بدین یه اینستای برای دوستان وبلاگی درست می کنم اونجا حتما با هم خواهیم بود.
بودنش مبارکت باشه بانو
مرسی مریم
سلام سرن جان خوبی گلم صبح زیبات بخیر وسال نو پیشاپیش مبارک نوشته هایت رو خوندم منم مادم و بچه ام با نوشته هات اشک ریختم اشک شوق مادری چقدر زیبا نوشتی واای که چقدر حس قشنگ مادری رو نمایش گذاشتی ونوشتی انشالله که خدا عمر صدوبیست ساله به بچه ات بده و سایه تو و پدرش همیشه بالای سرش باشه از طرف من محکم بغلش کن ببوسش و دم گوشش بگو دوستش دارم با اینکه ندیدمش
سلام سرسبزی دشت عزیز؛
همراهِ با احساس همیشگی من! حتما حتما بهش می گم!
خدا براتون نگهش داره. بچه ها تو این سن خیلی شیرینن!
یادمه زمان بارداری تون گاهی این جا رو می خوندم. اون موقع خودمم دخترم رو باردار بودم. چه زود گذشت!
سلام گلابتون!
بچه ها، بچه ها! اگر نبودن چقدر زندگی تلخ و غیرقابل تحمل می گذشت!
دختر نازنینت همیشه سلامت و شاد
سرن عزیزم، تولد ګل پسرت مبارک باشه، الهی ۱۲۰ ساله بشه و باهاش سالهای سال لحظات زیبا رو تجربه کنی.
ممنونم عزیز دلم
ایشالا که جمع خانواده شما هم به زودی کنار هم جمع بشه
سایه سار تو و همسرت هم همیشه بر سر سه فرزند نازنینت پاینده!
مبارک باشه تولدش. امیدوارم یه روز یه پست برای سه سالگی پسرش بذاری عزیزم.
متشکرم! امیدوارم! فکرشو بکن، پیر وبلاگ نویسی شده ام اون موقع
مبارکا باشه عزیزم. ببوس اون شازده خوردنیت رو
سپاسگزارم زهره عزیز! دست بهش نمی شه زد بس که اخلاق داره
گلپسر چه بلامیسری شده.....خدا حفظش کند هم خودش را هم ایتهمه مهروعاطفه را ....تا به همیشه
متشکرم کتی جان! امیدوارم! منم همیشه بهش می گم همیشه همینقدر مهربون باش!
زنده باشه همیشه
ممنونم جان دل! گل دختر تو هم همیشه لبش به خنده!
خوشبخت ترین بچه ها بچه هایی هستن که از مادرانی بالای بیست و چند سال متولد میشن. من تو نوزده سالگی مادر شدم و سه ماه بعد بیوه. زمان برد که جوانی و رهایی از مردی مزخرف و مادری رو با هم هندل کنم و نتیجه این شد که تمام لحظات ناب کودکی دخترم از دستم لیز خورد و من هنوز خیلی سخت باورم میشه که مادرم. الان دخترم اوایل دوازده سالگی رو تجربه می کنه و من سی و یک سالگی.
تک به تک لحظات گیلانشاه رو زندگی کن
سارا خیلی ناراحت شدم، خیلی! اما حالا تو مامانی هستی که بیشتر نوجونیش رو درک می کنی و لحظه های با هم بودنتونو از دست نمی دی!
سرن جانم سلام
خدایتان این شاه پسر را از جمیع بلایای آسمانی و زمینی مصون بدارد
پدر من وقتی حالش پروانه ای می شود و خالصانه برای کسی دست به آسمان بالا می برد می گوید الهی ثمره فرزندانت را ببینی و دلت بلرزد و اشک شوق چشمانت را تر کند
آمین
سلام مخمور نازنین!
پروردگار پدرتان را همواره پاینده بدارد و سایه سارشان همیشه گسترده! خیلی دعای خوبی است! ممنونم
سلام عزیزم تولد گل پسرت مبارک ایشالا در کنار هم شادوسلامت باشید خدا برات حفظش کنه
سلام نرگسم!
ممنونم!
زاشکانیان دوباره شد ایران جوان و رفت
آن سوز و سوگواری از یاد مردمان
تولدت مبارک جوانمرد کوچک
به به مرسی! خیلی کیف کردما، خیلی! آدم احساس می کنه وسط حماسه است!
متشکرم خاله پرپریا!
وای سه سال شد ، من قشنگ یادمه موقع بارداری و زایمانتونو. یعنی وبلاگتون رو می خوندم از همون زمانا
الانم واقعاً نمی تونم که تشخصی بدم شما خوشبخت تری که همچین پسرک شیرین زبونی دارید یا پسرک خوشبخت تره که همچین مادر مهربون و خوبی داره.
الهی همیشه کنار هم خوش باشید.
بله الهام خودمم باورم نمیشه که سه سال به همین سرعت گذشت!
من خوشبخت ترم! اون می تونست خوشبخت تر از این باشه