خاکستر و بانو

خاکستر و بانو

نام وبلاگ برگرفته ازنام یکی از اشعارشمس لنگرودیِ عزیز است
خاکستر و بانو

خاکستر و بانو

نام وبلاگ برگرفته ازنام یکی از اشعارشمس لنگرودیِ عزیز است

این "اون "برای پسرم شبیه همان "آن" معروف شاعران است شاید!

روزها عادی مادی دارن جلو می رن! داریم عادت می کنیم انگار به سکوت خونه!

 شام خورده ایم و چای دم کرده ام! ظرف ها رو توی سینک گذاشتم بمونه تا فردا! روی مبل دو نفره لم می دم و چادر شب گیلانیِ یادگارِ عزیزم رو می ندازم روی پام! صفحه هفده کتاب رو برای بار چندم باز می کنم و چشمم می خوره به کلمه "گندِواش" که مترجمِ با سلیقه،  اون رو معادل یه گیاه دیگه تو یه جای دیگه در ترجمه اش به کار برده و می گم خوش به حال ذهن پر از کلمه و آماده اش! باز هم فرو میرم تو سفیدی های بین سطرها و باز الکی چشم دوخته ام به کتاب! تلویزیون مثل همیشۀ خونۀ ما روشنه! پسرک میاد کنارم و می گه: مامان من می ترسم! میپرسم چرا؟! از چی می ترسی؟! می گه: بگو یکی بیاد پیش ما، تنها نباشیم!  و این قصۀ اغلب شب ها و غروب هایی است که دلش بهانه می گیرد!

میگم: عزیزم من و تو همدیگه رو داریم تنها نیستیم! خدا هم همیشه کنارمونه و حواسش بهمونه! می گه میشه اونو بخونی! و "اون"برای پسرم آیت الکرسی خواندن است! آن هم سه بار و حتی بیشتر، با صدای بلند! گوش می کند و آرام می شود و کنارم می خوابد! چادر شبِ گیلانیِ یادگارِ عزیزِ عزیزم را می اندازم رویش !

 

 

نظرات 12 + ارسال نظر
بیضا چهارشنبه 25 بهمن 1396 ساعت 08:41

سرن عزیزم اول خیلی خیلی ناراحت شدم فکر کردم خدای نخواسته زبونم لال از هم جدا شدید تا که کامنتا رو خوندم من چند وقتی بود به وبلاگ سر نمیزدم. سرن جونم من خیلی خوب تو و بسرک رو درک میکنم چون خودم هم فعلا بدون همسر زنده گی میکنم عزیزم این روزها میگذره انشاالله روزهای خوب در انتظار استن. همیشه شاد و سلامت باشی عزیزم.

بیضا سلام
خوب می دونم چه خوب می فهمی حالمون رو
به امید روزهای روشن برای هر دومون

مامان دوتافرشته جمعه 13 بهمن 1396 ساعت 23:39

ببخشیداگه لحنم یکم تندشدازیک طرف خوشحال شدم که این جدایی ودوری موقته وبرای پیشرفت ازطرفی واقعااین مدت ناراحت بودم ونگران حلال کنیدبانو

مامان دوتافرشته سه‌شنبه 10 بهمن 1396 ساعت 19:22

سرن عزیزببخشیدکه بی پرده حرف میزنم به نظربدتون نمیومدباذهن واحساس خواننده هاتون بازی کنیدوالااینطورگنگ نوشتن فقط کسایی که به نوشته هاو خودشمادل بستن من جمله خودمن دچارنگرانی کردمن اصلاسوالی نمیپرسیدم چون حس کردم به هردلیل ازهمسرتون جداشدیدوخیلی برای شماوپسرتون ناراحت بودم اماالان که متوجه شدم خداراشکراینطورنبوده فکرکنم شما سریعایک توضیح ویک معذرت خواهی به همه بدهکاریدبابت این نگرانی

مامان عزیز ببخشید که نکرانتون کردم ، اما نوشته های من اغلب اینطوری اند، قاعدتاً حرف زدن از جدایی حاوی کلمات تلخ و گزنده ای خواهد بود که فکر نمی کنم متن من اینطور بوده باشه! ضمن اینکه آدمها یهویی از هم جدا نمی شوند قبلش حتما پیش درآمدی خواهد بود و یه وبلاگر حتما از اون پیش درآمدها حرفی و درد دلی با مخاطبش خواهد گفت! حتی اگر مثل من نوشته هاش توام با ابهام باشه اشاره ای خواهد کرد
دلیل شفاف نگفتن هایم هم زیادند ، واضح ترینش اینه که بعضی چیزها رو لازم نمی دونم بگم، یه دلیل دیگه اش می تونه این باشه که این سبک منه، گاهی دوست دارم برشی کوتاه از لحظه هامون رو برای این که یادم بمونه چی گذشت بهمون بنویسم و یا دلیل دیگرش می تونه این باشه که دوست ندارم اگر آشنایی از اینجا عبور کرد بفهمه اینجا می می نویسه

عابر یکشنبه 8 بهمن 1396 ساعت 23:28

دوستهایی دارم که به خاطر شرایط شغلی همسراشون تو ماه یک هفته فقط با هم زندگی میکنن نمی دونم شاید شرایط این روزهای جامعه این طور ایجاب میکنه . به هر حال امیدوارم ثمره این صبوری کنار هم بودن ایده ال باشه. ولی کاش زودتر گل پسرت عادت کنه که کمتر اذیت بشه

خیلی شرایط سختیه، اما در هر حال انتخاب ما بود امیدوارم در آینده پسرمون خیلی اذیت نشده باشه و راضی باشه از کارمون

لی لا یکشنبه 8 بهمن 1396 ساعت 20:04

قربون این پسرمومن برم....عزززززززیزم...!!!
چه خوب که به رشد هوش معنوی گل پسر کمک می کنی...امیدوارم به حق آیت الکرسی به زودی هجران به وصال منتهی شود ودرکنارهم دلتون شاد بشه!

ممنون لی لا و آمین

رافائل سه‌شنبه 3 بهمن 1396 ساعت 18:15 http://raphaeletanha.blogsky.com

سرن جان دلم نمیخواد فضولی کنم اما واقعا ته ذهنم یه چرای بزرگه! یه چرا و چی شد!
من خواننده ی قدیمیت هستم. یادمه که خیلی برا این زندگی تلاش کردی!
یه جورایی شک میکنم به انتخاب پیش روی خودم. میترسم.
منم مثل گیلانشاه از تنهایی میترسم. درکش میکنم. طفلکی عزیز من!

رافائل جان من به درستی کار و راهمون ایمان دارم، راه من و مورس از هم جدا نشده شکر خدا، ما با همیم فقط به خاطر یه سری شرایط دوریم از هم
به انتخاب دل شک نکن!

nisa سه‌شنبه 3 بهمن 1396 ساعت 12:22 http://nisa.blogsky.com

سلام عزیزدلم
خیلی وقته که نگرانتم. اشکالی نداره بپرسم چرا تنهایید؟
دلم برات شور افتاده؟ مشکلی پیش آمده؟
دلم برای پسرخوشگلت تکون خورد قربونش برم پسر مهربون خاله.

سلام نیستی عزیزم
مشکلی نیست
فکر کنم با این نگرانی به وجود آمده بین دوستان از شرایطم، یه توضیح شفاف بدهکار باشم که در اسرع وقت برسم خونه ام پشت سیستمم حتما خواهم گفت
ممنون که با وجود تمام مشکلات پیش روت به فکر و یاد مایی، لطفا با دل مهربونت برای سر اومدن دوری ما دعا کن

مخمور دوشنبه 2 بهمن 1396 ساعت 13:40

سلام
قربان دل گنجشکی پسرک که با آیه الکرسی آرام می شود...
خواهش می کنم همیشه همینقدر زلال بمان تا همیشه همیشه آیات کتاب الله در عمق جانت این گونه نفوذ کند و ارامت نماید
می دانم که می دانی این از نشانه های مومنان است که وقتی آیات کتاب الله برایشان خوانده می می شود خوف یا رجا را تجربه می کنند ( بسته به محتوای آیه و حال مومن )
پسرک مومن است
پسرک مصون بماند از بی ایمانی ها که انسانی که ایمانش را از دست دهد بی همه چیز می شود...

سلام مخمور
ممنونم! من همه ی ایمانم رو هم از کف بدم، ایمانم به معجزه آیت الکرسی از بین نمی ره!

مارال دوشنبه 2 بهمن 1396 ساعت 08:16

چقدر این تصویرها بدای من آشناست.تنهایی من و بهار و بهانه گیری و ترسش و این که هی می گفت یکی بیاد پیشمون.هنوز هم فرا می ره ماموریت باید یکی بیاد...کامل درک می کنم.براتون هزار هزار خوشبختی و شادی آرزو می کنم.

عزیز دلم! تمام این ها تو ذهن طفلکی شون ثبت میشه و اذیشتون می کنه!

نرگس یکشنبه 1 بهمن 1396 ساعت 13:11 http://azargan.blogsky.com

سلام عزیزم نگرانت شدم خبری ازت نبود واقعا ایه الکرسی معجزه میکنه چه جیگری شده این پسر خدا برای هم حفظتون کنه

سلام نرگس عزیز!
واقعا باهاش آروم میشیم هر دومون

ستاره یکشنبه 1 بهمن 1396 ساعت 12:16 http://nst.blogfa.com

عزیزم گیلانشاه
خدا براتون آرامش و خیر و نیکی بخواد سرن جان
این روزها زیاد بهتون فکر میکنم و به پسرک همسن و سال پسرکم

ممنون ستاره!
ممنون که به فکری

سار یکشنبه 1 بهمن 1396 ساعت 08:51

بمیرم برا دل خودت و گل پسرت . امیدوارم خبرهای خوب زودی بیان

خدا نکنه عزیز، ما هم سخت امیدواریم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.