خاکستر و بانو

خاکستر و بانو

نام وبلاگ برگرفته ازنام یکی از اشعارشمس لنگرودیِ عزیز است
خاکستر و بانو

خاکستر و بانو

نام وبلاگ برگرفته ازنام یکی از اشعارشمس لنگرودیِ عزیز است

با دلی مطمئن اما

پشت در خانه پسرک گفت: فکر کنم بابا الان خونه باشه!؟ زن بی حرف قفل در را باز می کند و از پسرک میخواهد کلید برق را روشن کند.

شب موقع خواب پسرک دوباره می گوید: فکر کنم دیگه الان بابایی برگرده!؟ و پرسشگرانه به دهان مادر چشم می دوزد! زن فقط طفلکش را در آغوش می گیرد و می گوید: بیا بریم برات قصه ی قبل از خواب رو بخونم! پسرک اما مصرانه میخواهد بغض نصفه مانده در راه مادرش را بیرون بکشد می گوید: اما من کارتون موشی قبل از خوابم رو می خوام که بابایی برام بذاره!

در طول شب مدام می خواهد کسی بیاید خانه شان!

تا چند روز بعد پسرک حرفی نمی زند و سراغی نمی گیرد و نمی پرسد فقط شب ها موقع خواب می گوید: آخه من دلم برای بابایی تنگ شده! بعد با لب های آویزان به خواب می رود!

 


نظرات 7 + ارسال نظر
مارال سه‌شنبه 12 دی 1396 ساعت 22:04

سرن جان ده بار اومدم خوندم و نتونستم چی بنویسم.زبان آدم گاهی قاصره و حتا نوشته ها هم کم میارن...

مارال عزیزم ممنون که ده بار اومدی! این اومدن ها خیلی باارزشند برام!
مارال من رمزت رو فراموش کردم لطف میکنی دوباره برام بفرستی!

دلربا دوشنبه 11 دی 1396 ساعت 15:15

چی شده سرن جان،دستام میلرزه،نمیتونم بخونم،وای ،چرا گیلانشاه باباشو میخواد،نگرانم،،خواننده قدیمتم ،مدتها نت نبودم

امیدواریم ختم به خیرباشه دلربا! یه فصل بزرگ قراره تو زندگیمون رقم بخوره به امید خداکه خوب سختی های پیش در|آمدخودش رو داره

رافائل دوشنبه 11 دی 1396 ساعت 06:20 http://raphaeletanha.blogsky.com

امیدوارم دل تنگش خیلی زود آرامش بگیره!
و امیدوارم خودت خوب باشی و دلتنگ نباشی!

هممون یاد می گیریم عادت کنیم و سازگار بشیم با دنیا! برای بچه ها برخی مراحل سختتره اما غیر ممکن نیست!
خوبی رافائل؟!

عابر دوشنبه 4 دی 1396 ساعت 23:03

چند بار اومدم خوندم رفتم. هر بار مثل دفعه اول غمبار بود میشه آرزوم این باشه که این فقط داستان پردازی ِ و واقعی نیست میشه امیدوار بود که ته قصه اینطوری نباشه .

البته من امیدوارم تهش هپی اند باشه! شما هم همین آرزو رو براشون داشته باش عابر جان

[ بدون نام ] سه‌شنبه 28 آذر 1396 ساعت 22:56

چقد نوشته تون غم داره . من همیشه دنبال میکم نوشته هاتونو .َََََََامیدوارم حال دلتون خوب بشه . امیدوارم گیلانشاه دلش اروم بگیره . خیلی دلم گرفت . همیشه نوشته هاتون غم داشت ولی اینبار ....

این بار غمگین هستم واقعا اما گویا سبکم کمی رو به غم پیش می‌ره اغلب

آزاده دوشنبه 27 آذر 1396 ساعت 09:06

بچه ها خیلی گناه دارن
قلب کوچیکشون واسه اینهمه دلتنگی جا نداره
واسه همینه ما مادرا که طاقت دیدن لبای آویزونشون رو نداریم همیشه تسلیم سرنوشت میشیم

بله کاملا درسته!

سارا شنبه 25 آذر 1396 ساعت 23:35

سرن جانم الهی که خوب باشی.

ممنون سارای عزیز

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.