خاکستر و بانو

خاکستر و بانو

نام وبلاگ برگرفته ازنام یکی از اشعارشمس لنگرودیِ عزیز است
خاکستر و بانو

خاکستر و بانو

نام وبلاگ برگرفته ازنام یکی از اشعارشمس لنگرودیِ عزیز است

خانۀ چهارم، خانۀ مهمی بود!

به زوایای مختلف خانه نگاه می کنم؛ تقریبا هر شب! شب ها از پنجره ی آشپزخانه کلۀ نورانی برج میلاد را می شود دید! به قول دایی بزرگه تمام خانه هایی که در آن زندگی کرده ام هرکدام یک چشم انداز منحصر به خود داشته اند! دوتای قبلی ، از یکی از پنجره هایشان می شد کوه را دید و این یکی هم کله ی برج میلاد، و البته کوچه ای که شبیه یک عالمه کوچه ی دیگر در این شهر است! هیچ معلوم نیست تا چند وقت دیگر بتوانم ماه را از این پنجرها ببینم! یا همین گوشه ی دنج خانه که در آن وارد دنیایی دیگر می شوم!

این خانه چه دیدارها که به خود ندیده! چه آدم های خوبی که به این خانه آمده اند و هر کدام حالی با خود آوردند مختص به خود! آدم هایی که به این خانه پا گذاشتند همه خوب بودند، خوبی ای فراتر از تصور! خوبی ای همراه با سبزی و شیرینی و مهربانی! عکس هایی که با هم انداخته ایم جلوی دیوارهای همین خانه بوده و این دیوارها در داشتن خاطرات خوب در میان عکس ها تا همیشه با ماسهیم است! اصلا از خصوصیات بارز این خانه آدم های دوست داشتنی جدیدی بود که به خود راه داد!

این خانه را خیلی دوست داشتم و هرگز هیچکدام از زوایایش را از یاد نخواهم برد! پسرچه ام در این خانه به دنیا آمد، از پنجره آشپزخانه همین خانه اولین باران و برف را دید، اولین گنجشک و بلبل خرما را دید، اولین لبخند را به دختر همسایه ی روبرو زد، اولین بار ارتفاع را از همین پنجره تجربه کرد و وانتی ها را از بالا و از پای همین پنجره ها صدا می زد با هیجان! اولین زمین خوردن هایش هم در همین خانه بود!

در این خانه خبرهای بد و خوب زیادی شنیدم! اتفاقات ناگوار و گوارای بسیاری تجربه کردیم! تلخی و ناکامی کم نبود اما خوشی هایش با تمام کمی بسیار با ارزش و جانبخش بودند! چه شب ها که از پشت همین پنجره های قدی، با ماه حرف زدم، با خدایی که همیش در آسمان است درددل کردم و از طلوع و سپیده دم خبری خوش خواستم!

نمی دانم تا چند وقت و چند روز دیگر می توانم بگویم نام کوچه مان "بهار " است و سوپری نزدیک خانه ام یک دریانی باشد با تمام آنچه لازم است، و یک نانوایی بربری که شاطرش یک روند،حرف می زند؛ اما وقتی از جلوی نانوایی اش رد می شوی مثل قدیم هاعطر نانش می پیچد توی کوچه و بهترین بربری ها را می پزد.

این خانه و اطرافش، کوچه هایش، پل مشهور و مهمی که نزدیکش است، خیابان های در دسترسش، آجیل فروشی نزدیک و خوبش ، و تمام آنچه که برایش قابلیت است، قرار است برود توی خاطراتی که می شود خاطرات مهربان و نامهربان گذشته!

می خواهم تمام این مدت کمی که باقی مانده و اینجا هستم را مثل روزهای اولی که به اینجا آمدم و هر روز از خوشی می آمدم و در آن زندگی می کردم، زندگی کنم درش، تا خانۀ بعدی و خاطراتی تازه!

 

نظرات 9 + ارسال نظر
طلوع پنج‌شنبه 2 شهریور 1396 ساعت 22:41

سلام ، من خواننده ی خاموش شما هستم، انشالله خونه بعدی مورد دلخواهتون باشه و با کلی چشم انداز خوب و اتفاقهای خواستنی، فکر کنم با این توصیفات از محل زندگی تون، هم محله ای باشیم، فکر که نه تقریبا مطمئنم بانو

سلام طلوع! ممنونم از آرزوی خوبت!
چه حیف حالا که دارم می رم فهمیدم بچه محلیم!

سارا سه‌شنبه 24 مرداد 1396 ساعت 11:55

زنگ می زنی در میری سارا؟

رافائل سه‌شنبه 24 مرداد 1396 ساعت 07:52 http://raphaeletanha.blogsky.com

امیدوارم همون خونه ای رو که دوست داری پیدا کنی. خونه ای با یه عالمه صفا و دلخوشی. با محله ای خوب و عالی.

امیدوارم، با تمام ترس ها امیدوارم رافائل

نرگس دوشنبه 23 مرداد 1396 ساعت 18:46 http://azargan.blogsky.com

سلام ای جانم اگر کمک خواستی بگو بیام کمکت بی تعارف

ممنون از محبتت نرگس عزیز! می دونم بی تعارف می گی، از معرفتت توی رفاقت آگاهم گل دخترجان

سارا دوشنبه 23 مرداد 1396 ساعت 13:17

سورن جانم خانه بعدیت آبادتر

مرسی از دعای مهربانانه ات سارا! (والبته سِرِن seren)

مارال شنبه 21 مرداد 1396 ساعت 22:03

یه مدت نمی نویسم سرن جان

چرا مارال!؟ اتفاقی افتاده؟! یا حوصله نداری؟

الهام چهارشنبه 18 مرداد 1396 ساعت 12:55

ایشالا خونه بعدی هم همین طور خوب باشه و حتی خیلی خوبتر

ایشالا، ایشالا، البته من بیشتر از خونه بعدی، منتظر اتفاقات خوشایند بعدی ام!

بیضا چهارشنبه 18 مرداد 1396 ساعت 12:18

چه احساس قشنگی خیلی دوستش داشتم.

متشکرم بیضا

نبکا سه‌شنبه 17 مرداد 1396 ساعت 19:51 http://www.shahr-ashoob.blogsky.com

ممم چه حس خوبی داشت
امیدوارم خونه ی بعدی بهتر و پر برکت تر باشه براتون

ممنونم!
من هم امیدوارم نیکا!

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.