اونروز که دوستم از همسرش جدا شد هیچ چیزی بلد نبودم بگم. برای قبل از وقوع اتفاق ها تا جایی که بلد باشم تلاشم رو می کنم، اما بعدش هیچ بلد نیستم بگویم. فقط گفتم: بیا خونه ی ما! چای دم کردم و گل گاو زبان با سنبل طیب! هیچی تو خونه نداشتم اون روز،دست به کار شدم و شیرینی کشمشی پختم و گذاشتم روی میز عسلی. اومد و چای و گل گاو زبان ریختم و فقط شنیدم.
حالا این اتفاق برای دختر کوچولویی افتاده که تو دوران دبیرستانم خیلی کنارشون بودم، یه جور بیبی سیتر بودم تو خونشون! خیلی زود ازدواج کرد، و خیلی زود بچه دار شد.
تو صفحه ی اینستاش دیدم که برای دخترش یه لالایی گذاشته تا باد برای خیالش ببره! چاییم رو دم کردم و گفتم بیا اینجا! گل گاو زبان هم دم کردم!
شکلات و شیرینی ریختم تو ظرف و گذاشتم روی میز کوچیکه! ما بعد از چهار سال که اون هم یه دیدار مختصر بود دوباره انگار بعد از هفده هجده سال همدیگرو دیدیم.
در آغوش کشیدمش، کمی از هر جایی حرف زدیم! بعد من رفتم چای ریختم!
گفت: همین جا تو آشپزخونه بشینیم؟!
- آره چرا که!
سینی چای رو گذاشتم رو میز، همونطور که داشت با گل های رومیزی بنفش بازی می کرد، حرف زد و حرف زد! چای ها هی سرد شدند هی عوض شدند! اشک ها هی ریخته شدند! دل کوچولوش شده بود قد ناخن پای مورچه واسه دخترکش!
دو ساعت بعد پنبه های آغشته به چای تازه دم رو گذاشتم رو چشماش و کمی مِنتا مالیدم روی پیشونیش! اون شده بود همون آهوی عصیانگر بچگی هاش که صبح ها مقنعه ی سفیدش رو روی سرش مرتب می کردم و سوار سرویسش می کردم، من هم شده بودم همون دختر نوجوان دیروز که با تمام تلاشش سعی داشت مادری کنه!
سلام
قلمتو دوست دارم...
مهربونیتو دوست دارم، خانمی توی دوست دارم!!!!!!!!
عزیز دلی آشتی
چه غمگسار نازنینی، چه پست غمگینی، عزیزم آدمایی شبیه تو هنوز منو به زندگی امیدوار میکنن. چه خوب که هستی
ممنونم زهره!
اما آدمای مدل من پُرند تو همه جای دنیا!
اما باز ممنون که فکر کردی خیلی خوبم!
سلام سرن جان
من از جانب دوستانت می گویم
شکرا لله که هستی
سلام مخمور!
ممنون، محبت داری
چه سنگ صبور مهربونی.
خدا حفظت کنه. بهترین کار ممکن را برایش کردی.
ممنون از لطفت نیست
خوبی؟
من هم قبل ترها راحتتر حرف میزدم دلداری میدادم اما اینروزها بیشتر گوش میدم به حرفها... میترسم حرفی بزنم که نباید... میترسم راهنمایی اشتباه بکنم... محتاط شدم...
من از اولش هم بلد نبودم
سلام عزیزم گاهی وقت ها شنونده خوب بودن از صدتا دلداری دادن بهتره شما بهترین کارو انجام دادی وچقدر دردناکه امیدوارم خدا به دل این مادر صبر بده ، مراقب دل مهربونت باش
آدم در برابر بعضی اتفافات واقعا عاجزه از گفتن هر حرفی، اون موقعست که بی حرفی رو ترجیح می ده
چقدر خوب تسکین میدین
چی بهتر از اینکه فقط حرفای آدمای دل شکسته رو گوش بدین و باهم گریه کنید و هی نگید (گفته بودم، درست میشه، حالا ببینیم چی پیش میاد و ...)
واقعا الهام؟!
در حقیقت من هیچ کاری نمی کنم ها! اون گریه و اینا رو هم واکنش حسیمه به قضیه! اون جمله های آخر وقتی که فایده ای به حال طرف مقابل نداره نگفتنش بهتره!
چقدر مهربونی عزیزم
لطف داری زیبا جان، فقط این مدلی بلدم ضمن اینکه خیلی به مامان این دختر مدیونم
گاهی همین چای و شیرینی خوردن و حرف زدن و اشک ریختن کلی تسکین دهنده اس.
بله گلابتون درست می گی! گاهی فقط همینا رو لازم داریم و بس
هیچ وقت روز جدا شدنم رو یادم نمی ره ولی خب گذشت هرچند خیلی خیلی سخت.اما نتیجه اش خوب بود امیدوارم حال دل دوستت خوب بشه.خیلی خوبه که چون تویی رو در کنارش داره
من هم امیدوارم تصمیم درستی گرفته باشه و مثل تو وقتی به گذشته نگاه کرد راضی باشه از تصمیمش
چه قدر غم داشت این پست
ممنون که برای دخترک مادری کردی. بعضی حرفا را نمیشه به مادر گفت ولی میشه به دوستی که نقش مادر را بازی می کنه گفت.
بعضی روزها هستن که فکر می کنیم دیگه از این بدتر نمیشه! اما بدترش که پیش میاد می فهمیم بدتر هم ممکنه!
همه ی دردها، جز مرگ تسکین داره