خاکستر و بانو

خاکستر و بانو

نام وبلاگ برگرفته ازنام یکی از اشعارشمس لنگرودیِ عزیز است
خاکستر و بانو

خاکستر و بانو

نام وبلاگ برگرفته ازنام یکی از اشعارشمس لنگرودیِ عزیز است

ظاهر امر چیز دیگه ای رو نشون می ده!

 سعی کردم که زندگی کردن رو یاد بگیرم، خیلی وقت ها سعی کردم، کتاب های خوب و بد زیادی به زعم خودم در این راستا خوندم، به نصایح آدم موفق ها گوش دادم،  سعی کردم یاد بگیرم اما یاد نگرفتن بیشتر من از سعی کرده انگار! (اقتباس از یکی از جملات باب اسفنجی)

انرژی های مثبت مقطعی کمک خوبی هستند، اما مقطعی اند! چرا زور تاریکی و یاس و چیزای ناخوب زیاده اینقدر!؟

انگار استعداد می خواد خوب زندگی کردن، درست زندگی کردن، شاد زندگی کردن! یا بیشتر از اینها هوش میخواد حتی!

به ظاهر آدم شادی فکر کنم به نظر برسم، شایدم دارم نمایش میدم! کلا چند روزه دارم به این فکر می کنم که چه استعدادی دارم؟! یا چه چیزی رو خیلی دوست دارم!؟ چه چیزی رو! هنوز به پاسخ روشن و مشخصی البته نرسیدم! خیلی خنده داره با این توصیف ها خودمو قبول داشته باشم!


پ.ن: تازه بوی عطر لباس مورس نامرتب که الان بالای تکیه گاه صندلی آویزونه با عطر پلوی حاصل مزرعه پدربزرگ و کباب تابه ای در هم آمیخته اند و من بیچاره رو دارند از پا درمیارن! اینجا الان خیلی بوی خونۀ مادرانه گرفته!


نظرات 1 + ارسال نظر
مهرنوش جمعه 19 آذر 1395 ساعت 15:58 http://khurshidejavedan.blogsky.com

اوه گاد
منم...
دقیقا همینکارا رو کردم
و ب این نتیجه رسیدم ک موندگار نیستن و دائمی نیست
دقیقا یه چنروزی میشه دچار همین حسهایی ک گفتی شدم..
راه حل پیدا کردی خداخیرت بده ب منم بوگو

خوب پس باید یه برسی بکنیم اگه این حس همه گیر شده باشه بی اهمیته و در کل باید کنار بذاریمش

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.