چند شبه که با دلهره می خوابم! آیت الکرسی میخونم، بعد به قیافه خوابیده و معصوم پسرم خیره می مونم، آیت الکرسی رو از اول و دوباره می خونم و فوت میکنم بهش! آهم سرد میشه ، براش از خدا می خوام هیچ وقت بی مادر نشه! هیچ وقت دور از مامان و باباش نباشه! هیچ وقت فراموشم نشه که چقدر می خوامش!
سر میذارم رو بالشی که پر از بوی رطوبت دلتنگیه! دلم پره از خودم، بدجور پر و بغضی ام! همیشه یه جای خوشی می لنگه، همیشه ناقصه قصه شادی! حالا اگه غم بود کاملتر از اون بساط ممکن نمی شد!
آرام که شدم، چشمهایم که شد قد نخود و کرم دور چشمم حروم شد به خاطر گریه بی وقت، فخ فخ دماغم که قطع شد، دستمال رو می ذارم زیر بالش، شمع بی بو و بی خاصیت رو خاموش میکنم، پتوی رویه بنفش رو می کشم رو خودم یه نفس عمیق می کشم و میگم: « لاحول و لا قوة الا بالله العلی العظیم»!
ان شاالله سایه ات صدسال بالای سر آقاپسرت خواهد بود.
نگران نباش خدا مراقب همه شماست.
شاد و سلامت باشی.
آمین!
بهتری نیسا جان؟!