گاهی حرف زدن تو دنیای مجازی خیلی سخته! اونم برای کسی که کلا زدن بعضی حرف ها براش خیلی سخت باشه!
امشب همین جوری یه سر زدم به وبلاگ یه دوست مجازی، بعد دیدم که کنجدش حل شده تو ظرف عسل دلش! خودشم گفت که لطفا کسی دلداریم نده! و دقیقا همون موقع منی که اصلا دلداری دادن بلد نیستم و اگه یکی بیاد روبروم و ساعت ها گریه کنه، تنها کاری که ازم بر میاد گریه کردنه و یا دیگه خیلی هنر کنم براش گل گاو زبون درست کردنه؛ نصفه شبی زار زار جلوی مانیتورم شروع کردم به گریه کردن. و درست همون موقع دلم میخواست یه چیزایی بگم و دلداری دادنم می اومد!
من هیچ وقت به پیشامدهای تلخ و ناگوار نمی گم چرا من یا چرا فلانی! حتی اون موقع که یه نوجوون بودم و مامانم رو از دست دادم نگفتم چرا من! چون می دونستم جوابش اینه: اگه تو نه پس کی؟ و من نمی خواستم هیچ کس این حجم درد رو تحمل کنه! امشبم نگفتم چرا دوست چشم آهویی من!؟ فقط گریه کردم و دلم می خواست اونجا می بودم تا بغلش کنم! یا نه؛ اصلا، اون من رو بغل کنه و آرومم کنه و بگه: سرن من دوباره مامان میشم، چون چیزی در درونم من رو مادر خلق کرده!
منم خیلی گریه کردم براش
ولی خوشحالم که خودش روحیه ش رو خوب حفظ کرده
سرن تند تند بنویس من اینجا رو خیلی دوس دارم
آدم آفریده شده انکار تا از پس هر زخمی بربیاد!
ممنون که دوست داری و به روی چشم!
سرن جان دقیقا همین گریه را من وقتی در اینستاگرامم همون خبر را ازش شنیدم پشت گوشی موبایلم کردم، بی صدا و ناگهانی. همسرم با تعجب و ترس من را نگاه می کرد، بعد که موضوع را بهش گفتم تا چند دقیقه سکوت مطلق کرد. واقعا خیلی خیلی غصه خوردم ان شاالله به زودی مادر میشه و دل همه ی ما را شاد می کنه.
آمین!
آمین!